•●نامه اول؛ نامه آخر ●•

59 14 62
                                    


_"آه...ترکیدم!"

روبه گل های نرگس توی پارچ که دقیقا وسط میز قرار داشتن گفت و دستش رو روی شکمش کشید.

به صفحه ی گوشیش نگاه کرد که 2:30 بعد از ظهر رو نشون میداد. ساعت 4 باید فروشگاه میبود، پس اگه میخواست از پیاده روی و گوش دادن آهنگ لذت ببره بهتر بود از الان آماده بشه!

بلند شد و گوشیش رو به شارژر روی کانتر  وصل کرد و بعدش آهنگ 'Star boy' بود که از گوشیش پخش میشد.

به سمت میز برگشت و همونطور  که ظرف نودلش رو برمیداشت بوسه نرمی روی گل های نرگسش کاشت.
اون ها قلب این خونه بودند و به زندگیش رنگ میدادن!

ظرف رو توی سینک گذاشت و همونطور که داشت به سمت تنها اتاق توی خونه میرفت پاهاش رو با ریتم آهنگ تکون داد.

نگاهی به اتاق به هم ریخته انداخت...آخرین بار جوراب هاشو کجا در آورده بود؟چشمش دور تا دور اتاق رو کنکاش کرد تا بالاخره سفیدی ای رو از زیر تشکش شکار کرد و به سمت اونجا رفت اما با دیدن فقط یکی از لنگه های جورابش، بادش خالی شد.

بهتر بود تا همون یه لنگه هم گم نشده بپوشتش و همین کار رو هم کرد.

کلی گشت ولی نتونست جورابش رو پیدا کنه!
-البته این فقط نظر خودش بود چون تو اون چند دقیقه فقط لباساش رو بیشتر بهم ریخته بود و دور تا دور اتاق قدم زده بود.-

_"بهتره اول بقیه لباسام رو بپوشم خودش پیدا میشه!"
با قیافه حق به جانبی در حالی دستاش رو به کمرش زده بود گفت.
لب هاش رو به هم فشار داد و سرش رو بالا پایین کرد.

به سمت تنها لباس تا شده توی اتاق رفت و اونو از روی میز تحریرش برداشت.
هودی آبی قشنگن!
اون رو  جلوی خودش گرفت و لبخند درخشانی نثارش کرد. از رنگ های تیره خوشش نمیومد ولی این هودی خیلی خوشگل بود!
البته! بکهیون نمیدونست هودیش واقعا انقدر خوشگله یا به خاطر اینکه یه هفته اس خریدتش انقد نسبت به پوشیدنش ذوق داره؟
احتمالا ماه دیگه این هودی هم قاطی بقیه لباس های کف اتاق میشد....

تیشرت توی تن بکهیون خیلی سریع به سمت صندلی پرت شد و جاش رو هودی گشاد گرفت.
لحظه بعد، خنده های بکهیون بود که خونه رو روشن میکرد.

بکهیون نگاه دیگه ای به سراسر اتاقش انداخت و چشمش به جوراب نارنجی رنگی افتاد.
_"به هر حال مدلشون یکیه...فقط رنگ هاشون فرق داره!"
با خودش گفت.

جوراب رو پوشید و نگاهی به پاهاش انداخت؛ با فکری که یهو به سرش زد سریع سمت پذیرایی رفت و گوشیش رو از شارژ در آورد.
زمانی که دوباره به اتاق برگشت جلوی آینه قدی نشست. بعد از بهم چسبوندن کف پاهاش زانو هاش رو از هم فاصله داد و مطمئن شد رون های برهنه اش خوب از تو آیینه دیده میشه!
دوربین گوشیش رو روشن کرد و دست چپش رو از روی هودی به زمین بین پاهاش فشار داد تا از دیده شدن لباس زیر قلب قلبیش جلوگیری کنه. کمی به سمت جلو خم شد و در آخر با خم کردن گردنش و باد کردن لپ هاش از خودش تو آینه عکسی گرفت.

•●letters●•Where stories live. Discover now