part11

151 7 0
                                    

چشم که باز کرد  مقابل چشمش قفسه سینه و گردن تهیونگ رو دید.
سعی کرد تو جاش قلت بزنه یا حداقل بلند بشه و خودشو از این حصار آزاد کنه اما نتیجه اش فقط پیچیده شدن دست های مرد دور تنش و فشار دادنش به خودش بود.
برخلاف خودش که همیشه بدنش رو به سردی بود اما تهیونگ بدنش به شدت گرم بود.
و این تضاد و برخورد پوست های لختشون برای کوک آزار دهنه بود.
نفس که میکشید چون به پوست تهیونگ برخورد میکرد دوباره به خودش برمی‌گشت و این باعث شد تا دماغش بخاره.
پس بی‌اراده صورتشو به سینه تهیونگ چسبوند و تند تند تکون داد و دماغشو خاروند.
زمان از دستش دررفته بود که کی بیدار شده و به همون حالت مونده.
هوفی کشید....
دیگه واقعا داشت کلافه میشد.

_ولم کن گرمم شده..

تهیونگ چشم بسته نوچی کرد و کوکو بالا کشید.
سرشو روی شونه کوک گذاشت و سر تو گردنش فرو کرد. پاشون که قفل هم بود را آزاد کرد و یک پاشو روی پایین‌تنه کوک گذاشت.
دستش روهم بالا آورد و رو شونه دیگه اش گذاشت.و بازهم بی حرکت موند.

×چقدر رو مخی کیم تهیونگ..

تهونگ‌خندید و لب هاشو به پوست گردنش کشید وبعده بوسه ای یک قسمت رو مکید.
کندوی عسلش بود.
هر چی انگشتش میزد و میمکید، ازش سیری نداشت.
با چشمهایی که کم شباهت به ستاره نبود به مارک پر رنگی که روی گردنش گذاشته بود نگاه کرد.
عجب شاهکاری
مطمئن بود تا یک هفته دیگه که از روسیه برگرده هنوز ردی از کبود بودن روی بدنش هست.

_بار اولی که دیدمت با خودم گفتم این آدم احتمالا فرشته ایه که برای ماموریتی روی زمین اومده و فراموش کرده از نظر ها پنهان بشه.
زیبا بودی
با شکوه و دست نیافتنی.
همون موقع بود که برای به دست اوردنت دندون تیز کردم.
تا شب ها تو تخت بهت فکر میکردم و همه جا زیر نظرت داشتم.
چشمهات..موهای بلندت که کوچیک بسته بودیش.لبات
اوه فاک لبات ....
حاضرم قسم بخورم برای این خال زیر لبت آدم کشتم.
اون زمان که تو کافه نشسته بودی نگاه جند نفر روت بود و تو اون چند نفر یک نفر بیشتر متمرکز شده بود روی خال لبت و من
اونو درحالی که تو متروکه ای خوراک سگ هام میشد ول کردم.
کسی حق نداره به چیزی که ماله منه نگاه کنه...

و دست بالا برد و روی لبش کشید.

_بهت قول داده بودم برگردی روسیه و خوب..
کارهات انجام شده. فقط مونده یه سکس اول صبحی و بعد راهی شدن به سمت روسیه.

دستشو مثل هواپیما تو هوا بالا برد و تکون داد.
نگاه کوک به سقف بود.
اما با شنیدن حرف آخرش گوش های قرمز شده اش نشان از عصبانیتی بود که تو وجودش ریخته میشد.

×من‌....

اما با بسته شدن دهنش با لبهای تهیونگ ساکت موند.
لبهاشو به دهن گرفته بود و پر قدرت میمکید.دست بالا آورد و روی سینه ی تهیونگ گذاشت اما جدا نشد که هیچ دستش پایین تر رفت و باسنشو تو مشت فشرد..
زبونشو تو دهن کوک به گردش درآورده بود و جای جای دیواره های دهنشو فتح میکرد.
پایین‌تنه اشو به پایین تنه لخت کوک مالید..
و آهی از بین لبهاش خارج شد.
تاثیر این آه هم روی بدن کوک گذاشته شد.
کوک سعی کرد از جاش بلند بشه و مرد رو کنار بزنه اما بدنش انگار به اختیار خودش نیست.

liliya_لیلیاWhere stories live. Discover now