part9 🔞

195 13 0
                                    


لو رفته بود
و این لو رفتن باعث شد تا سکوت کنه و نتونه حرف بزنه.

تهیونگ‌همچنان منتظر توضیح بود.

_خوب...خوب من‌اومده بودم...عامممم
دنبال این لباس اره...

و یکی از کت های بلند تهیونگ رو بیرون کشید

_اره دنبال این‌اومده بودم...

پوزخند زد مرد بزرگتر
چندین و چند احتمال وجود داشت که یا کوک برای جاسوسی وارد این اتاق شده یا برای کار دیگه ای مثل برداشتن برخی از مدارکش.
و هیچ فکری راجب اینکه بزاره پسر کوچیکتر توضیح بده نکرد.

دست به سمتش برد و موهاشو به چنگ گرفت.

×که اینطور..پس اومدی تو اتاق کاره من دنبال لباس..

جونگ‌کوک که انتظار چنین برخوردی رو نداشت زمزمه کرد

_عاعا چرا وحشی میشی...
خوب عادیه که برای لباس بیام‌اینجا...

×نو بیب عادی نیست.
مگه اینکه فکرای جدیدی به ذهنت رسیده باشه.

و کوکو هل داد روی زمین.

دوزانو روی زمین افتاد
چقدر زورش زیاد شده بود دربرابرش..
از جاش بلند شد و روبه روی مرد ایستاد

_من فقط اومدم گوشیمو بهم پس بدی...

×پس بدم که چی؟
خوش نمیگذره اینجا بهت پسرکم

_کیم تهیونگ با من لج‌ نکن میزنم فکتو میارم پایین ها.

از خونسردی مرد رو به رو داشت رو به روانی شدن میرفت..
چرا نمیفهمید اینجا راحت نیست
چرا انقدر با روانش بازی میکرد

×فک کنم زیاد از حد خسته شدی از اینجا.

به سمتش یورش برد و یقه اشو گرفت

_ نگه داشتنم اینجا، رسما با زندانی کردن فرقی نداره
فک کردی اینجا دور از خونه و زندگی خودم بهم خوش میگذره.‌
نه کیم‌ تهیونگ نه ..
شده از روی جنازه تو..
شده از روی قلب به ظاهر عاشقت..
رد میشم و میرم
یعنی
من باید برم..
برام اهمیتی نداره به قدرتم تو روسیه احتیاج داری که خودتو بالاببری
اما من
جئون جونگ کوک نمیزارم منو به بند بکشی...

گفت و یقه مردو ول کرد و عقب رفت.
باز هم تو چشمهاش خونسردی میدید..
نفس عمیق و عصبانی کشید و سمت میز تهیونگ رفت و با خشم همه چیزو بهم ریخت.
این وسط متوجه نشد که تهیونگ به سمت در رفت.

_انقدرررررر خونسرد نباش کیم تهیونگگگگگگ
من اینجا دارم بال بال میزنم برگردم تو انقدر بیخیالیییییی.

این وسط صدای بسته شدن در و حتی قفل شدنش رو هم نفهمید.
دستشو به میز تکیه داده و نفس نفس میزد.

liliya_لیلیاWhere stories live. Discover now