❄️ پارت یک • اُمگایِ حقیقی

291 56 52
                                    

با نگاه کوتاهی به سمت میزی که روی اون شامپاین و شیشه های تکیلا قرار داشت، رفت. روی میز چیز های مختلفی بود، برای لحظه ای از حرص لبش رو گاز گرفت و فشار داد، اینکه چطور سوهو هیونگش قانعش کرده بود عجیب بنظر نمیرسید اما اینکه مجبور بود برایِ چند ساعت اونجا باشه بنظر خسته کننده و عذاب آور بود.

نفس عمیقی کشید و برای باز کردن سِر چوب پنبه ای شامپاین بی حوصله بود پس فقط با باز کردن سر شیشه ی مشکی رنگ تکیلا خودش رو قانع کرد و کمی از اون رو توی یکی از اون لیوان های ظریف و لبه کوتاه روی میز ریخت.

با خستگی و بی حوصلگی جرعه ای از تکیلاش رو نوشید، خیلی کم پیش میومد که به این مهمونی های بزرگ و مجلل بیاد و اکثرا سوهو هیونگش رو میپیچوند و همراه دوستاش برای مسابقه‌های ممنوعه میرفت ولی امشب نتونسته بود اینکارُ کنه و هیونگش با دادن صدتا وعده ازش خواسته بود بیاد و حالا ییشینگ کلافه لیوان رو بین انگشت های کشیدهَ‌ش میچرخوند.

نمیدونست چرا هیونگش انقدر بهش اصرار کرده بود که بیاد، اون هیچوقت ییشینگ رو برای بودن تویِ مهمونی هایِ مجلل تحت فشار نمی ذاشت اما این بار پسر رو متقاعد کرده بود که باید تویِ مجلسی که رووسای همه‌یِ پک‌ها جمع بودن بعنوان تنها بازمانده از پک بلو اسپارکل‌ها حاضر باشه.

سعی کرد ذهنش رو منحرف کنه و جرعه ای از مشروبش رو نوشید که با یاداوری دوباره‌یِ حسی که مبارزه بهش میداد لبخند بزرگی زد، حتی فکر کردن بهش هم براش دلنشین بود.

با دیدن مردی که از ابتدایِ مهمونی توجهش رو جلب کرده بود حواسش از افکارش پرت و بهش خیره شد.

پسره جذابی که موها و چشم‌هاش به رنگ یخ بودن، رنگ مورد علاقه ییشینگ ... مردی که کت و شلوار مشکی خوش‌دوختی همراه با پیراهن مشکی به تن داشت که تضادش با موهاش، هوش رو از سر مهمونای حاضر تویِ عمارت می‌پروند.

چتری های صافش رو از جلوی چشم هاش کنار زد و نوک بینیش رو نرم خاروند، سرش رو کمی جلو برد و به مردی که به طرف پله هایِ زیبا و مرمری وسط سالن میرفت تا با گذشتن از اون قسمت وارد بالکن بشه چشم دوخت.

درِ تراسِ سراسر شیشه ایِ خونه ی مرد رو از نظر گذروند و با دیدن پرده های کنار زده شدش با شیطنت مشروبش رو یه نفس سر کشید و درحالی که نیشخندی میزد اولین قدمش رو برای تعقیبش برداشت. مثل اینکه سرگرمی امشبِ امگا پیدا شده بود اما با چنگ خوردن لباسش با تعجب برگشت :

_ اون نه شینگی ... اون مرد نه

اخم هاش رو تویِ هم کشید و در حالی که نمی تونست منظوره هیونگش رو درک کنه، زمزمه کرد:

_ چرا؟

سوهو نگران نگاهی به اون پسر که دیگه حالا وارد بالکن شده بود کرد و اهی کشید

𝐅𝐞𝐚𝐫 𝐎𝐟 𝐋𝐨𝐬𝐬 🐾 ترس از دست دادنWhere stories live. Discover now