با قرار گرفتن کسی کنارش، نگاهش رو از سقف گرفت و با دیدن بال سفید ارشد اخم کرد. بدون اهمیت به حضور و مقامش، چرخید و ترجیح دادن جلوی بکهیون و سهونی که سرگرم کار خودشون بودند، باهاش درگیر نشه. مجبور بود توی این یک هفته مراعات کنه و کای آدم مراعات کردن نبود. اون هم وقتی که پای سهون و البته بچه اش در میون بود. اما باید برای نجات هر سه نفر از دست حلقه، کمی مراعات میکرد، فقط کمی...!

چند قدم دور شد و قبل از اینکه به اندازه کافی دور بشه و در طرف دیگه سالن بایسته، صدای بال سفید ارشد مجبورش کرد بایسته.

+میدونی میخوان چیکار بکنن؟

لحن عامیانه دختر، اولین چیزی بود که توجه بی بال رو جلب کرد و بدون برداشتن قدم بعدی، نگاهی به پایین و دو بال سیاه کرد. دو بال سیاهی که باهم حرف میزدند و گاهی یک سری وسیله که دیگر بالدار ها براشون می آوردند و چک میکردند. انگار که در حال تدارک دیدن برای انجام کاری باشند.

به عقب برگشت و با بالا انداختن ابرو، به دختری که روی صندلی سنگی یکدستی نشسته بود کمی نزدیک شد و با ریز کردن چشم ها و با لحن تمسخر آمیزی پرسید:

-میدونی اونا کین؟

دختر عقب رفت و به پشت صندلی تکیه داد. دو دستش رو از روی آرنج به پشت صندلی قلاب کرد و در حالیکه کمرش قوس گرفته بود و سینه اش رو به وضوح بیرون اومد بیخیال جواب داد:

+فرمانروا و برادرش.

-دو نفری که انرژی خیلی زیادتری از تو دارن. اونا با جایگاهشون معنی نمیشن بال سفید.

صدای پوزخند دختر باعث نشد بی بال که دوباره نگاهش رو به دو برادر داده بود، سرش رو بچرخونه و بهش نگاه کنه. اگر سهون نمیتونست و اگر بکهیون اهمیتی نمی داد، دلیلی نمیشد کای هم مثل دو برادر سکوت بکنه و جایگاه دختر رو به روش نیاره.

هنوز میتونست خم شدن سهون و صدای آخ نرم و آرومش رو توی گوش هاش به وضوح بشنوه، صدای آخی که با تمسخر جواب داده شده بود. تمسخر به بچه ای که برای کای هم بود و بی بال عمرا از این مورد می گذشت.

+تو هم باید یاد بگیری جایگاهت چیه بی بال.

کای مثل دختر عقب کشید، روی صندلی نشست و به پشت صندلی تکیه داد و هر دو دستش رو از آرنج روی پشتی صندلی گذاشت. به این نوع جملات عادت کرده بود. اینکه هر بالداری بهش میرسه با کوبیدن "بی بال" توی سرش بخواد مجبورش کنه ازش اطاعت بکنه و هرکاری میگه رو بکنه.

"تو یک بی بالی، جایگاهت رو بدون."

اولایل براش عادی نبود، اصلا!

کای میتونست به وضوح انرژی هاشون رو حس بکنه. تا چند مدت بعد از اینکه بالهاش رو از دست داد، میتونست انرژی دیگران رو مثل هر بالدار دیگه ای به وضوح حس بکنه و حتی میتونست انرژی ای که داشت رو بیاد بیاره.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now