part 16

148 44 77
                                    


جایی که ایستاده بود بازهم سرد بود. برای بی بالی که فقط یک تیشرت به تن داشت و میان دیوار های مرمری و سرد ایستاده بود، هوا سرد بود. سالنی که درونش قرار داشت، گرد بود و در حالیکه خودش چند متر بالاتر از کف سالن، تکیه زده به نرده های سنگی ایستاده بود به دو بال سیاه به همراه دیگر بالداری و بی بال هایی که اطرافشون بودند رو نگاه میکرد.

دو بال سیاهی که بی اهمیت به بی بال، حرف میزدند، از این طرف سالن به طرف دیگر می رفتند و گاهی با اخم و تحکم به دیگر افراد حاضر چیزهایی رو می گفتند. به خاطر فاصله ای که ازشون داشت به درستی متوجه حرف هاشون نمیشد و دو بال سیاه، بدون اینکه صداشون رو بلند بکنند حرف میزدند و برای بی بال واقعا شنیدن حرف هاشون سخت بود. جایی که قرار داشت سه متر از زمین فاصله داشت و یعنی سه متر از دو بال سیاه بالاتر بود.

بی بال چشم از دو بال سیاه گرفت و با کشیدن دو دستش روی بازوهای سردش، نگاهی به اطراف انداخت. طاق شیشه ای که به عنوان سقف سالن استفاده شده بود، نور خورشید رو به خوبی به داخل مهمان می کرد، اما بسته بودن تمام در ها به علاوه سنگی بودن تمام وسیله ها و دیوار و نرده ها، باعث سرد شدن هوای داخل میشد.

سالن گردی که وقتی پشت سر سهون و بکهیون راه افتاده بود، تونسته بود ببینه و از اونجایی که نمیدونست این سالن دقیقا برای چی استفاده میشه، نمیتونست متوجه بشه دو بال سیاه دقیقا اینجا چیکار میکنند. کای برای حرف زدن با بکهیون در مورد حلقه و البته نگهبان اضافی قصر اومده بود، اما وقتی بکهیون گفته بود باید برای انجام دادن یک کار فوری بره، سهون پرسیده بود و بکهیون با گذاشتن یک کاغذ، کاغذی که بی بال نتونسته بود بخونه، با بکهیون از اتاق خارج شده بود. و بی بال؟ بدون هیچ حرفی پشت سرشون راه افتاده بود. به هر حال نمیتونست از سهون دور بمونه. این بهونه ای بود که برای خودش آورده بود برای دنبال کردنشون نه کنجکاوی راجب به جایی که می رفتند و کاری که داشتند.

دست هاش رو روی بازوهاش کشید و چشم غره ای به سالن سرد و دو بال سیاه رفت. حداقل دیوار های این یکی سالن، از مرمر یشمی بود و حس گرم تری میداد برخلاف سرمایی که درون هر سنگ وجود داشت.

بی بال در حالیکه کمی اخم کرده بود و به دیوار های اطراف نگاه میکرد، همزمان به این فکر میکرد که چرا تمام دیوار های سالن های اصلی این سازمان، باید از این سنگ مزخرف و یخی ساخته شده باشه؟!

چرا هیچکدوم از این بالدار ها به فکر بی بال ها نبودن که بالی نداشتند تا در صورت احساس سرما، اون رو دور خودشون بپیچند.

نگاهش رو دوباره به اطراف چرخوند و به صندلی های پله مانندی نگاه کرد که حدود چهار ردیف بودند و پایه پایینی صندلی، به عنوان تکیه گاه صندلی بالایی استفاده میشد. البته به نظر می رسید این پله ها به عنوان صندلی و جایگاهی برای نشستن استفاده میشدند چرا که کای جز خودش و چند بالدار که پایین تر قرار داشتند، کسی رو نمیدید. اصلا بی بالی میتونست به اینجا بیاد؟

The Last Red WingWhere stories live. Discover now