part 12

155 40 12
                                    

باز هم اینجا بود...

پشت در حمام در حالیکه سهون داخل حمام بود و خودش همچنان بیرون از حمام...

حداقل این دفعه در حمام قفل نشده بود و بی بال امیدی برای درست کردن وضعیت و کمک کردن به سهون داشت. در قفل نشده بود چون کای ازش خواسته بود، اون هم بعد از مکالمه ای یا شاید مشاجره ای که داشتند.

از سهون خواسته بود در رو قفل نکنه، اما چطور میتونست وارد حمام بشه و به سهون کمک بکنه، وقتی سهون عملا بهش گفته بود دست از سرش برداره؟! مستاصل نزدیک به در حمام ایستاده بود و برای پیدا کردن راه حلی فکر میکرد.

دستش رو داخل موهاش برد و لبش رو به دندون گرفت. نگاهی به دور تا دور اتاق کرد و در تلاش برای پیدا کردن چیزی که در ذهن داشت چشم هاش رو ریز کرد.

به ظاهر دنبال تیکه پارچه ای می گشت اما ذهنش تماما با جملاتی که دقایقی پیش از سهون شنیده بود در حال سوختن بود و کای به سهون به خاطر گفتن تمام اون حرف ها حق نمیداد اما... بی دلیل هم نمی گفت.

حق نمی داد؟ نمیدونست الان نمیتونست قاضی ای بشه برای قضاوت کردن حرف های سهون که نیمی از وجودش می گفتن درست بوده و نیم دیگه همچنان پافشاری می کرد بر بی تقصیر نبودن سهون در تمام این اتفاقات سلسله واری که از سه ماه پیش افتاده بود. اتفاقاتی که نیمی از وجودش می گفت سهون جرقه اش رو ده سال پیش زده و نیمه دیگرش می گفت خودش اون جرقه رو شعله ور کرده.

-میخوای کمک کنی؟ با دستی که همه رو لمس کردی؟ بیای داخل حمام که مثل اون بی بال ها بدنم رو دید بزنی؟ همه اونایی که توی بار بودن؟

در حالیکه کای مصمم پای حرفش ایستاده بود تا به سهون کمک کنه، بال سیاه در حالیکه دستش رو به چارچوب در گرفته بود و خودش رو وارد حمام میکرد، این جمله رو زیر لب گفته بود و کای با شنیدنش، تمامی کلماتش رو ناگهان از دست داده بود و چند قدم از بال سیاه فاصله گرفته بود. لازم نبود از سهون بپرسه چرا این حرف رو میزنه وقتی خودش میدونست سهون ده سال اون رو دنبال می کرده و همه زندگی کای رو کاملا میدونه. اصلا مگر خودش گاهی اوقات کثافت کاری هاش رو وسط بار و برای به رخ کشیدن نخواستن بال سیاه انجام نمی داد؟

حماقت بود اما به وضوح به یاد داشت وقتی چند باری سهون رو توی بار و گوشه ای دیده بود که به خودش چشم دوخته، بی بال مستی که رندوم کنارش بود رو بوسیده بود تا اون بال سیاه، بال سیاهی ک برادر عزیز دردونه بکهیون رو فراری بده و دیده بود که سهون، چطور از بار خارج میشد و تا چند روز بر نمی گشت. مگر همین رو نمیخواست؟ دور کردن بال سیاه از خودش به هر روشی؟! چه اتفاقی افتاده بود که همون بی بال حالا پشت در حمام ایستاده بود و برای نزدیک شدن به بال سیاه و لمس کردنش، نزدیک به التماس کردن افتاده بود.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now