part 2

183 55 9
                                    


صدای قدم هایی که از نیم ساعت پیش درون اتاق پیچیده بود، نشونه انتظار مرد بال سیاهی بود که بی طاقت از انتظار برای برگشتن بال سفید، توانایی بند شدن روی صندلی رو نداشت. بال های بزرگ سیاه رنگش روی زمین کشیده می شدند و رد زیبایی رو از انتظار روی زمین نقش می زدند.

نامه ای از طرف بال سفید چند ساعت پیش به دستش رسیده بود و اطلاع داده بود که در حال برگشت به قصر هست و بکهیون در این چند ساعت خودش رو با انواع کارها سرگرم کرده بود، نامه های خونده نشده رو خونده بود، دستور های صادر نشده رو ارسال کرده بود و فرمان های لازم رو فرستاده بود و قدمی از قصر دور نشده بود، اما این نیم ساعت آخر در حالیکه نمی تونست کار دیگه ای انجام بده و ذهنش رو متمرکز نگهداره، انقدر انتظار کشیدن براش سخت شده بود که حتی توانایی نشستن و منتظر موندن رو هم در خودش نمی دید، مخصوصا که انرژی زیاد دیگه ای از سمت بال سیاه گم شده اش رو درون قصر حس می کرد. و این یعنی سهون برگشته بود!

نگاهش رو به پنجره داد و با دیدن سیاهی آسمون و رنگ باختن روز، بی قراری دیگه ای به جونش افتاد. حضور سهون رو از صبح حس کرده بود و حالا همه جا تاریک شده بود، سراغ سهون نرفته بود و ترجیح داده بود قبل از سهون بال سفید رو ببینه و از اوضاع و حال و احوال مردک بی بال خبری بهش بده و حالا نمی فهمید و نمیدونست برای چی بال سفید انقدر دیر کرده، اما صبرش دیگه رو به پایان بود.

+فقط چند دقیقه دیگه صبر میکنم، حتما سهون هم میخواد بدونه چرا تا الان سراغش نرف...

صحبتی که زیرلب با خودش شروع کرده بود، با ضربه ای که به در خورد، نصفه موند و بکهیون بی طاقت اما با صلابت همیشگی دستور ورود معاونش رو به اتاق شخصی خودش داد.

+بیا تو چانیول.

در باز شد و زودتر از چانیول، انرژی خنک بال سفید وارد اتاق شد و بکهیون رد شادی رو از خنکی انرژی سفید رنگش روی پوستش حس کرد. پس پیداش کرده بود.

بال سفید با لبخند خوشحالی روبروی بکهیون ایستاد و سرحال از پیدا کردن مرد بی بال و دیدنش بعد از کنجکاوی زیادش برای بیست و یک روز، و موفق شدن در به انجام رسوندن دستور فرمانروا، انتظار و نگرانی بکهیون رو به پایان رسوند.

+پیداش کردم و الان توی اتاق شخصی خودمه.

بکهیون راضی از معاونش، سری به نشانه راضی بودنش تکان داد و قبل از اینکه بپرسه چرا درون اتاق شخصی خودش، چانیول ادامه داد:

+سهون هم... پیدا کردید؟

بکهیون که سوال خودش رو با اومدن اسم سهون به میان، به کل فراموش کرد، با اومدن معاونش وقت رو تلف نکرد و بی طاقت از کنار چانیول گذشت و با باز کردن در و خروج از اتاق جواب سوالش رو داد:

The Last Red WingWhere stories live. Discover now