part1 (born of pain)

399 28 5
                                    

"تلخی معشوق روس من...
کسی ناراحتت کرده؟"

روشو برگردوند و جوابشو نداد....
به سیگارش پک عمیقی زد و از بلندای تراس اون پنت هاوس به شهر چراغونی نگاه کرد..

_"از خودت بپرس چرا تلخم"

مرده پشت سرش پوزخندی زد.
"امیدوار بودم شب تولدمو زهر نکنی
اما یادم نبود کاره تو زهر کردن کامه منه. و یه تنه ریدن به اوقات من."

نیشخندی زد اما کم کم نیشخندش تبدیل به قه قه بلندی شد.
و صدای دلنواز خنده اشو رها کرد.

"تو یه احمقی کیم تهیونگ...
اینکه هر دفعه یادت میره من اونی نیستم که تو دنبالشی اوج حماقت تورو نشون میده...
شبه تولدته؟
خوب به درک که تولدته.
حتی نمیدونی چقدر خودت برام بی ارزشی که شبه تولدت بخواد با ارزش باشه برام..."

گفت و خواست برگرده که دستش اسیر دست های قوی مرد شد.
چشم های قرمزشو به چشم های برزخی مرد دوخت و گستاخانه بهش زل زد.
دندون روی دندون سابید و زیر لب غرید
"ولم کن.."

اما مرد بزرگتر دستشو رها نکرد بلکه سفت تر گرفتش..
دست ازادشو بالا اورد تا مشتی به صورت مرد بزنه اما دوباره دستش گرفتار دست دیگه تهیونگ شد.

مرد بزرگتر پوزخندی زد و با زانوش ضربه نسبتا کاری به دو بین پاهای کوک زد که از درد لب گزید و روی دوپا سقوط کرد.
دستاشو ول کرد و پاشو روی دیک درد دیده مرد گذاشت.

"درسته یادم میره که تو اونی نیستی که من دنبالشم اما اینو خوب یادمه که تو جنده منی..
جنده کیم تهیونگ..
زیبا نیست؟
بزرگترین رئیس مافیای روسیه قراره امشب یه حاله درست حسابی به اربابش بده و اینو مدیون چی هستیم ما؟"

بیرحم پرسید و به چشم های درشت پر از درد پسر زیر پاش نگاهی انداخت..
پاشو به حالت دورانی چرخوند و دوباره فشار داد.
منتظر صدای ناله مرد افتاده زیر پاش بود‌
اما زهی خیال باطل..
جونگ‌کوک مغرور تر از اون بود که صدای ناله هاشو به گوش بزرگترین دشمن خودش برسونه..

"البته که ما اینو مدیون شب تولد تهیونگ هستیم..
چون‌اگه امشب نبود که جنده من به خودش جرعت زر زدن نمی‌داد."

مکثی کرد و روش خم شد.
لیسی به لب های خودش زد و خندید.
دستشو تو‌موهای بلند پسر کرد و نوازش وار تکونش داد اما یکدفعه موهاشو کشید و مجبورش کرد با همون دردی که داره روی دوپا همراهش بیاد.
ضربه ای که خورده بود تمام توانشو از بین برده بود و حالا بدنش تحلیل وار دنبال تهیونگ کشیده میشد.
به سمت اتاق ممنوعه قدم برداشت.
گوش هاش سوت میکشید و ریشه موهای سرش داشت از جا کنده میشد.

دره اتاقو باز کرد و با لگدی اونو داخل اتاق انداخت.

"بهت گفته بودم پا رو دمم نزار جئون‌جونگ‌کوک..
من سگ بشم کسیو‌ نمیشناسم...
حتی تورو...
تقاص حرفای امشبتو با تک تک سلولای بدنت امشب پس میدی.
تنبیه خریدی برای خودت اونم‌ چه تنبیهی.."

liliya_لیلیاWhere stories live. Discover now