قسمت چهاردهم
در اتاق لوهان باز بود، ولی جلوش ایستاده بود و نمیتونست وارد بشه. حس میکرد بیاجازه وارد شدن، درست نیست و باید منتظر اجازهی لوهان بمونه. میدونست پدر لوهان و لونینگ هردو بیمارستانن و تا غروب برنمیگردن و با توجه به سکوت خونه، انگار خبری از مادر لوهان هم نبود و توی خونه تنها بودن. دفعهی قبل با وجود اینکه لونینگ هم توی خونه بود، سهون بدون خجالت وارد اتاق لوهان شد، اما اینبار خجالت میکشید بدون اجازه بره داخل.
-هیونگ... میتونی از حموم استفاده کنی.
لوهان گفت و بزرگترین لباسهایی که داشت رو توی دستش گرفت. به سمت سهون رفت و به در ورودی مستر اشاره کرد.
-اونجا حمومه.
لباسهاش رو به سمت سهون گرفت و سهون با خجالت تشکر کرد. به سمت مستر رفت و واردش شد. دوش سریعی گرفت و بعد از پوشیدن لباسهای لوهان که حسابی کیپ تنش بودن، بیرون اومد.
لوهان با موهای خیس روی تخت نشسته بود و این به سهون میفهموند لوهان هم دوش گرفته و این مسئله کاملا بیدلیل گونههای سهون رو سرخ کرد!
لوهان با دیدن سهون، لبخند کوچیکی زد و گفت:
-اتاق مهمون خالیه. من میرم اون...
-نهههه...!
سهون با صدای بلندی مانع ادامه دادن لوهان شد. لوهان با چشمهایی درشت شده به سهون خیره شد و سهون ادامه داد:
-منظورم اینه که... نمیشه هردومون...همینجا بمونیم؟ میدونم از دیشب شیفت بودی و خیلی خستهای. قول میدم فقط استراحت کنیم و اذیتت نکنم. اصلا...تا وقتی خودت نخوای دیگه کاری نمیکنم، حتی اگر توی هیت باشی!
لوهان با گونههایی که سرخ میشدن، سرش رو پایین انداخت. اون هم دلش میخواست توی رایحهی سهون غرق بشه و استراحت کنه، اما دلش نمیخواست انقد راحت قبول کنه. اگر انقدر راحت قبول میکرد، به چشم سهون آدم راحتی نمیومد؟ آخه خوب یادش بود که سهون از لونینگ خوشش اومده بود چون دختر سختی به نظر میرسید!
سهون که دو دلی لوهان رو دید، لب زد:
-قول میدم هیچکاری نکنم. قولِ قول. باشه؟
لوهان نگاهش رو به چهرهی سهون داد و نفس عمیقی کشید. اون لوهان بود، نه لونینگ. چرا باید سعی میکرد شبیه خواهرش رفتار کنه تا به دل سهون بشینه؟
اون همین الان هم مطمئن بود سهون دوستش داره، پس لبهای خشکش رو با زبونش تر کرد و لب زد:
-باشه.
سهون خوشحال از موقعیت پیش اومده، به سمت لوهان رفت. لوهان موهاش رو با حوله خشک کرد و عینکش رو روی پاتختی گذاشت.
روی تخت یک نفرهاش به پهلو دراز کشید و کنارش رو خالی کرد تا سهون بتونه دراز بکشه. سهون با خوشحالی کنار لوهان دراز کشید و دستهاش رو توی سینهاش جمع کرد. دلش میخواست دستهاش رو باز کنه تا لوهان روی بازوش دراز بکشه و بتونه بغلش کنه، اما قول داده بود زیاد بهش نزدیک نشه.
YOU ARE READING
Just A Random Omega
Fan fikciaکاپل: هونهان ژانر:امگاورس. امپرگ. رمنس. انگست. اسمات نویسنده:Mahi01 روزهای آپ: جمعهها سایت آپلود: Www.exohunhanfanfiction.blogfa.com کانال تلگرام: @hunhanerafanfic @exohunhanfanfiction