یونگی با تکون دادن سرش به دو طرف، قدمهاشو به جلو برداشت و دستاش رو دراز کرد تا جلو ببره و وقتی تونست دست سردش رو به تنها گرمای موجود برسونه، انگشتای هوسوک رو از بین موهاش کشید بیرون و با این کارش جفتشون با هم چشم تو چشم شدند.
- مرگ خواهرت تقصیر کسی نبود...
هوسوک بیاراده خودش رو با خشونت عقب کشید و بدون کنترل فریادی زد.
- اون خودشو کشت، پدر و مادر حروم زادم فقط تماشا کردن که چطور بچشون میمیره ولی تنها فکرشون اون شب به موقع رسیدن سر مهمونی کاریشون بود. تو میخوای بمیری؟ خواستهات از منی که حتی زندگی و مرگم برای کسی مهم نیست، اینه بذارم بکشنت؟
یونگی با دوباره جمع شدن اشک داخل چشمهاش، لرزید ولی بدون اینکه اجازه دور شدن به هوسوک بده، جلو رفت تا بغلش کنه.
- اونا جفتشو که یه دختر بود کشتن، فکر میکنی نمیدونم درد چیه؟ درد اینه که خواهرم جلو چشمم خودشو نابود کرد و کشت... درد رو از هیجده سالی مجبور شدم تحمل کنم... تو...
هوسوک لحظهای با برخورد لبای نازک و دستایی که صورتش رو قاب گرفتن، اخمی روی پیشونی دردناکش نشست و چنگ محکمی به باسن و کمر یونگی انداخت و بجای فاصله گرفتن دهنش رو باز کرد و مک عمیقی به لبایی که تکون نمیخوردن، زد و حس لرزیدن بدن تو بغلش باعث شد بیشتر سمتش خم بشه و با افتادن حولهی روی موهای یونگی، لبهایی که بوی ناخوشایندی میدادند رو، عمیقتر بوسید و از خیسی و نرمی اونها لذت برد.
یونگی با نفس بند اومده از پاسخ بوسهی آلفاش، هرچه لباش محکمتر و عمیقتر مکیده میشد، بیشتر به کمرش فشار میاومد و تو شوک میرفت ولی از اینکه بالاخره تونست مزهی لبهای تلخی که بوی سیگار میدادن، دوباره بچشه، بدون اینکه عقب بره و شکایتی داشته باشه، با تلاشی برای تصاحب لبهایی که به ترتیب وارد دهنش میشدن و میمکیدنش، اون رو ملایمتر همراهی کنه و با نفسی تنگ شده فقط وقت بلعیدن لب بالایی اون رو داشته باشه و حین گاز گرفتنهای ریزش، زبونش رو هم به اون بماله.
موهای تیز و ریزی که صورت هوسوک داشت به پوستش برخورد میکرد اما براش تحریک کننده شده بود و دستهایی که روی کمر و باسنش حرکت میکرد و پایین تنههاشون رو بهم میفشرد، بدنش رو گرم کرده بود.
با ضعف و نالهای که با گاز گرفته شدن لب زیرینش تو دهنش هوسوک کرد، اون آلفا چشم باز کرد و با اخمی که باعث شده بود جذابتر بنظر بیاد اینبار زبونش رو هل داد تو دهن یونگی و بعد از تداخل کوتاه زبون گرمشون، سرش رو عقب کشید که امگاش با کشیدن نفس عمیقی و پر صدایی، چشمهای خمار شدهاش رو به آلفاش دوخت.
- هوسوک... ترکم نکن. اگه بری من نمیتونم بیشتر از این دووم بیارم...
یونگی با دستایی که دو طرف صورت هوسوک گذاشته بود صورت اخمالود و ترسناک شدهاش رو نوازش کرد و به چشمهای تاریکش چشم دوخت.
YOU ARE READING
Strong Hold |Vkook|
Romanceتهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمیکرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا باردار بود!! حالا دست تقدیر چطوری اونها رو بهم میرسونه؟ جونگکوک زیباش بهش روی خوش نشون میده؟ Taekook Sm...
part 38
Start from the beginning