.
.بیهدف بین درختایی که تو پارک بودن، میچرخید و سعی میکرد با فعالیت کردن کمی از درد کمرش کم بکنه، اما تلاشش بینتیجه بود و هربار با ناله و نق زدن به راه رفتنش ادامه میداد، بدون اینکه بتونه به کش دادن عضلاتش حتی نزدیک بشه!
چند روز گذشته رو صرف انجام دادن کارهای خونهی جدیدشون کرده بودند و از بسته بندی کتاب و وسایلهاشون تا رفتن به فروشگاهای مختلف برای گرفتن لوازم خونگی، کارشون شده بود و برای جونگکوک زمانهای پر مشغلهای حساب میومدن که خستهاش کرده بود و از دیشب هم به طور دردناکی کمرش درد میکرد و تنها تجویزی که از دکتر خونهاش داشت، پیاده روی و انجام حرکات کششی بود که از مورد دوم نمیتونست به سادگی بربیاد.
اخمی کرد و با خستگی روی چمنای مرتب نشست. آفتاب زمین رو گرم کرده بود اما باد سرد آزار دهنده به پوستش برخورد میکرد.
با خستگی و تنبلی، دستاش رو مثل ستون، پشت کمرش روی زمین گذاشت و با دراز کردن پاهاش، از آفتاب و گرماش بهره برد و از طرفی بدنش رو خنک بکنه._ آهه... کمرم هنوزم درد میکنه.
چشمهای سرگردونش رو داخل پارک خلوتی که جز چندتا پیرزن و پیرمردی که ورزش صبحگاهی میکردن، آدم دیگهای داخلش نبود، گردش داد و شکم تو چشمش رو با نزدیک کردن لبههای گرمکنش، پوشوند و با لحظهای با حس تکون خوردن بچه دردی که تو بدنش پیچید... اخمی بین ابروهاش نشست و دستاش مشت شدن و مقداری خاک و چمن رو کند تا تکون خوردن بچه رو بهتر تحمل کنه.
_ دختر کوچولوی من، شیطونی نکن.
چندتا نفس عمیق کشید و بعد از مدتی با محو شدن دردش، عرق نشسته رو پیشونیش رو پاک کرد.
_ دلم برای تهیونگ تنگ شده...
چشمهاشو بست و خواست چند دقیقهی دیگه هم از هوا لذت ببره و بعد برگرده خونه و همهچیز رو چک کنه تا چیزی رو جا نذاشته باشند. تهیونگ فردا روز تعطیلش بود و میتونستند امشب برن یکم بیرون تا حال و هواشونم عوض بشه.
- جونگکوک!
_ دارم اشتباهی میشنوم! هیچ مزاحمی اینجا نیست.
- جئون!
_ نه، خدای بزرگ... چطور هربار میبینمش؟ نه...
از اون حالتش با بیاعصابی و عجله خارج شد و به سختی ایستاد و به جهت مخالف سوبین احمقی که نمیدونست چرا هربار مثل عجل معلق، ظاهر میشد کنارش، راه افتاد.
کاش کائنات دست از بهم زدن آرامشش میکشیدند.- جونگکوک وایسا!
سوبین با عجله دوید تا از اون پسر جلو بزنه، هرچند نمیدونست چطور با اون حالش انقدر سریع راه میره!
- خواهش میکنم!
با نفس نفس با همهی وجودش دوید تا بالاخره تونست مقابلش قرار بگیره و مانع راه رفتنش بشه...
ВИ ЧИТАЄТЕ
Strong Hold |Vkook|
Романтикаتهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمیکرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا باردار بود!! حالا دست تقدیر چطوری اونها رو بهم میرسونه؟ جونگکوک زیباش بهش روی خوش نشون میده؟ Taekook Sm...