part 4

2.9K 452 37
                                    


.
.

.

امگای زیباش هنوزم تو خواب کمی آبریزش بینی داشت و هر از گاهی با فین فین کردنش، دلش رو میسوزوند و دلش میخواست بغلش بکنه؛ اما حیف که برچسب منحرف به پیشونیش چسبیده بود.

با بدن خسته و پاهایی که ذوق ذوق میکرد روی کاناپه‌ی سفت اتاق نشسته بود، که اگه یکم جفتش مهربون‌تر میشد می‌گفت که بیاد پاهاش رو ماساژ بده. ولی حیف...
خواست آهی بکشه که با صدای در از هپروت خارج شد و چشمهای خشک شده‌ش روی جفتش رو ازش برداشت.

- تهیونگا؟ هنوز نرفتی خونه؟

گردن خمیده شده‌ش رو هم صاف کرد تا یونگی رو ببینه که بالای سر بیمارش ایستاده و بعد از چک کردن نبضش، از جیبش آمپولی درآورد و تو سرم امگاش که چشماش رو بسته بود، تزریق کرد.

_ آه، هیونگ باید مراقب جفتم باشم.

یونگی بعد از چک زدن سرعت قطره چکون سِرُم، برگشت سمت آلفایی که میدونست قابلیت خوابیدن با چشم باز رو داره!

- اون خوب شده... نیاز نیست بمونه و می‌دونی پلیسا اومدن! میتونی بیدارش کنی تا یکم اطلاعات راجبش بگیریم؟

آلفا با تعجب و سردرگمی دست و پاهای بازش رو جمع کرد و ایستاد کنار یونگی، اگه اتفاق تلخی که فکرش رو میکرد افتاده باشه چی؟
خدای بزرگ!

_ باشه، فقط بگو منتظر بمونند تا خودم بیام بیرون، باشه؟

یونگی با لبخند و تاسف سرشو حرکتی داد و با گرفتن نفس عمیقی از اتاق خارج شد تا اون آلفا با جفتش راحت باشه.

تهیونگ که از رفتن پزشکه جفتش، مطمئن شد؛ با قدمای آرومی نزدیک به تخت امگای معصومش ایستاد و از بوی شیرین و خنکش نفس عمیقی گرفت. اون واقعا صاحب جفت شده بود؟ خدایا این حتی از تصوراتش خارج بود همچین آدم زیبایی نیمه‌ی وجودش باشه!
لبخندی زد و با دلتنگی برای شنیدن صدای لطیف امگاش، کمی روش خم شد دستش رو جلو برد و پوست لطیف صورتش رو نوازش کرد و بعد سراغ فرهای بهشتی و‌ سیاه رنگش رفت.

_ عزیزم؟ بیدار شو!

از دیدن اخمی که رو صورتش جا انداخت لبش رو جلو برد تا پیشونیش رو ببوسه که با ضربه‌ی محکمی که تو صورتش خورد با شوک برگشت سمت جفتش که ترسیده بهش زل زده بود.

_ عوضی منحرف، از اولشم معلوم بود تو یه مریض جنسی! احمق!

تهیونگ که هنوزم از درد و سوزش صورتش تو حیرت بود؛ با گیج شدگی سرشو به چپ و راست تکون داد و زبون بند اومده‌ش رو حرکت داد.

_ نه عزیزم، متاسفم که حس بدی بهت دادم. باید بیدار بشی بیمارستان به پلیس خبر داده... یه سری سوالات باید ازت بپرسن! حالت اونقدری خوب شده که بگم بیان داخل؟

Strong Hold |Vkook|Where stories live. Discover now