تا شب قبل اگه از تهیونگ میپرسیدن ترسناک ترین لحظه عمرت چی بوده احتمالا میگفت لحظه ای که اولین مردودی امتحانمو گرفتم. شاید هم میگفت وقتی فهمیدم که یه امگا شدم.
اصلا شاید حتی به اولین سکس عمرش اشاره میکرد؛ ولی برای الان تنها یک چیز بود: عکسالعمل جونگکوک به گندکاریِ دیشبشون."من چه گوهی خوردم؟"
اولین جمله ای بود که تهیونگ موقع چشم بازکردنش و دیدن سقف سفید رنگ اتاقش با بهت لب زد.
با رنگی پریده که پوست برنزه صورتش رو چند درجه روشن تر نشون میداد روی تختش نیم خیز شد و به مرتب بودنِ غیرعادیش زل زد.
خیلی خوب میدونست که بدخواب ترین آدم دنیاست و حتی اگه در مرتب ترین حالت ممکن به خواب میرفت موقع بیدار شدنش شاهد تختی بود که دیگه کلا شباهتی به تخت نداشت.
مرتب بودنِ تختش تنها گواهی از حضور کسی میداد که کل مدتی که خواب بوده رو کنارش بوده.با استرس از جاش بلند شد و گوشه کنار تخت و حتی اتاقش رو برای پیدا کردن ردی از گندکاریش گشت. نبود. به معنی واقعی کلمه هیچی نبود.
جونگکوک حتی شلوارک و لباس کثیف شده با کامش رو هم عوض کرده بود.
اصلا خودش کجا بود؟ چرا انقدر بی سر و صدا رفته بود؟"چه توقعی داشتی؟ میخواستی وقتی مثل یه حیوون هورنی خودتو روش انداختی و از رونش سواری گرفتی و از قضا انگشتش هم کردی با صبح بخیر عشقم خوب خوابیدی بیدارت کنه؟"
با بدبختی دستی بین موهای شلختهش کشید و این بار لبه تخت نشست.
از اینکه هربار موقع مستی کنترل پایین تنهش رو از دست میداد و بیفکر به هرکاری دست میزد متنفر بود ولی از اینکه بعد از رفع مستیش همه چیز رو به خوبی به یاد میآورد حتی بیشتر متنفر بود!
بخاطر همین عادت مزخرفش بود که اکثر مواقع الکل نمیخورد.
شاید نباید بخاطر همراهی با دوستاش و کمی بهتر شدن رابطهش با پسرعمهش اونقدر الکل میخورد؟با یادآوری چهره شوکه جونگکوک وقتی روش خم شده بود با حالت گریه موهاشو چنگ زد.
الان اون پسر چه فکری با خودش میکرد؟ اصلا دیگه حاضر میشد تو روش نگاه کنه؟"تهیونگ ل..لطفا بس کن، نمیخوام وقتی به خودت میخوای تو چشمات پشیمونی ببینم، لطفا نابودم نکن"
حس یه متجاوز کثیف رو داشت. با اعصابی خراب سرشو بین دو تا دستاش گرفت. همه چیز رو خراب کرده بود؛ اگه جونگکوک تا قبل از این غیرمستقیم ازش فراری بود این بار واقعا و به طور مستقیم فراری میشد!
مطمئن بود جونگکوک قرار نیست هیچوقت به روش بیاره و احتمالا همون شیوه قبلیش رو از سر میگرفت، غریبگی!
اینو از تخت خالیش میشد فهمید. جونگکوک ازش فرار کرده بود.شاید اگه هرکس دیگه ای بود به چشم یه آدم موقت بهش نگاه میکرد، به چشم واننایتی که ازش متنفر بود!
ولی محض رضای خدا، جونگکوک پسرعمهش بود! و شب قبل رسما یه سکس نصفه نیمه باهاش داشت! با پسرعمه ی امگاش!
صبر کن چرا هرچی جلو میرفت بدتر میشد؟
YOU ARE READING
| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢ
Fanfiction"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمهش فرو نمیکنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمیتونه تو همون حرکت اول نقطه فاکینگ لذت پسرعمهشو پیدا کنه!" "متاسفم تهیونگ، متاسفم که هرچقدر سعی میکنم تکیه گاه باشم، ماهیتم مانع میشه. تو پتریچر...