pt.6

2.6K 364 3
                                    

اولین باری که یونگی تلاش کرد با کسی صمیمی بشه مربوط می‌شد به دوران قبل از مدرسه. برخلاف ظاهر خشکی که غیرارادی به خودش می‌گرفت علاقه ی زیادی به دوست شدن با دیگران داشت.
منظور از این دیگران هرکسی هست به جز آدمای شلوغ و پر حرف.
یونگی واقعا نمیتونست آدمایی که زیاد حرف می‌زنن رو تحمل کنه.
احتمالا برای همین بود که تو کل کلاسشون از کلاس دوم، به تنها کسی که جذب شد جونگ‌کوک بود.
خوش حرف بودن و با ذوق حرف زدن برای بچه هایی به اون سن کاملا طبیعی و شیرین بود با این وجود برای یونگی بچه های کلاسشون فقط احمقایی بودن که از دهنشون صرفاً برای بلعیدن و گفتن چرت و پرت های بیجا استفاده می‌کردن.

جونگ‌کوک اما کسی بود که تا وقتی معلمشون ازش سوالی نمی‌کرد چیزی نمی‌گفت، جواب هاش اکثراً کوتاه و چند کلمه ای بودن، گوشه‌گیر نبود و اتفاقا با همه بچه ها وارد بازی های گروهی می‌شد اما برای یونگی اون همیشه رفتار متفاوتی داشت.

طوری که به هم‌کلاسی هاش کمک می‌کرد، طوری که کلماتش رو بانمک بیان می‌کرد، طوری که کله‌ی نارگیلیش همیشه از تمیزی برق میزد برای یونگیِ هفت هشت ساله جذاب بود.

یونگی تو جذب دوست موفق نبود اما برای صمیمی شدن با جونگ‌کوک مصمم بود.

"هی تو، باهام دوست شو، خب؟"

البته اگه از نحوه درخواست دوستیش به جونگ‌کوک فاکتور بگیریم، میشه گفت موفق بود.

و الان اینجا بود، خونه دوستِ پونزده‌ساله‌ش و درحالیکه دستاشو به چونه‌ش تکیه داده مشغول نگاه کردن به جونگ‌کوکی بود که بنا به درخواستش داشت ترانه‌ی یکی از آهنگاش رو می‌نوشت.

"تموم نشد؟"
بالاخره وقتی حس کرد مدت زیادی گذشته و داره حوصله‌ش سر میره زبون به نق زدن باز کرد.

جونگ‌کوک خودکار بنفش رنگی که تو دستش قرار داشت رو بین انگشتاش نمایشی چرخوند. پوفی کرد و با اخم ظریفی سمت یونگی که پایین تخت رو زمین نشسته بود برگشت: "اگه انقدر عجله داری برو بده به ترانه سراهای کمپانیتون برات بنویسه!"

"زر مفت زدم عزیزم، من همیشه برات صبر میکنم"

جونگ‌کوک به جمله دو پهلوی یونگی خندید و بعد از مکثی با صندلی چرخدارش کامل سمت دوستش چرخید: "ولی واقعا چرا همش میزاری من ترانه هات رو بنویسم؟ مطمئنم تو اون کمپانی کسایی هستن که به طور حرفه‌ای بلدنش و براش آموزش دیدن. این کار به حرفه ی من حتی نزدیک هم نیست"

یونگی که برای جمله قبلیش لباشو غنچه کرده بود، با شنیدن صدای جونگ‌کوک صورتش رو به حالت خنثی تغییر داد:"تو معنادار مینویسی"

از سکوت جونگ‌کوک و نگاهش که روی برگه برگشته بود استفاده کرد و ادامه داد: "نمیدونم چی نوشته های تورو انقدر ملموس می‌کنه اما بهم اعتماد کن، ترانه های کمپانی برام خیلی پوچه! انگار که فقط یسری جملات بی معنی رو کاغذ میان"

| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰𝗵𝗼𝗿 | ⱽᵉʳˢWhere stories live. Discover now