با خوندن نامه قبلی فکر میکرد شوخی ای بیشتر نیست اون هم از طرف بی بال هایی که راهشون برای رسوندن نامه هاشون، نامه هایی که جز تهدید چیزی درونشون نیست، بالدار های احمق و سطح پایین هست. بکهیون میدونست بالدار های سطح پایین، چطور خودشون رو تسلیم بی بال ها میکنند و بال سیاه تعداد زیادیشون رو جلوی بارها یا در حالیکه بیهوش شده بودند یا در حالیکه گوشه ای ازاین سرزمین افتاده بودند رو دیده بود، اهمیتی نمی داد؛ به هر حال این سزای کسی بود که به بی بال ها اعتماد کرده بودند.

بی بال ها خوب یاد گرفته بودند که برای رسوندن نامه های تهدید آمیزشون، بالدار ها رو گول بزنند و از طریق اونها، نامه هاشون رو مستقیم به بال سیاه برسونند. بکهیون فکر میکرد این نامه هم باید مثل بقیه باشه، اما با دوبار ارسال شدنش، کمی ذهنش رو درگیر کرده بود.

متن نامه تهدید آمیز نبود و چیز خطرناکی داخلش نداشت اما... عجیب بود. خیلی عجیب!

+راجب بهشون با هیچکس حرف نزن، برای سهون و کای هم نگهبان خارج از اتاق هاشون بذار، چیزی نفهمن تا خودم باهاشون حرف بزنم و خودت نگهبان ها رو انتخاب بکن، درست تعلیم دیده باشن.

بلند شد و با برداشتن کت مشکی رنگش از پشت صندلی قدم هاش رو از پشت میز به سمت بال سفید برداشت. تقریبا غروب بود و از ظهر سهون رو درون اتاقش تنها گذاشته بود. امیدوار بود حداقل کای تنها بودنش رو حس کرده باشه و بال سیاه رو تنها نگذاشته باشه. پس بهتر بود سریعتر به قصر برمی گشت و در مورد حلقه و اتفاقاتی که افتاده بود هم با هردو نفر کمی حرف میزد.

خسته بود و در حالیکه روز طولانی ای داشت، دوست داشت امروز زودتر به پایان برسه.

+اگر چیز مشکوکی نزدیک به قصر دیدی با گزارشی دریافت کردی مستقیم به خودم بگو حتی اگر نیمه شب بود.

نزدیک به در اتاق شد و وقتی سایه بال سفید رو روی در و بالای سرش حس کرد، بدون برگشتن به سمتش با لحن خسته ای زمزمه کرد:

+بابونه ها چانیول، فکر کنم به آب نیاز دارن.

بال سفید سرش رو به سمت بابونه های گوشه اتاق چرخوند و همزمان صدای بسته شدن در رو شنید. باید سریع به بابونه ها آب میداد و به قصر برمی گشت. باید میفهمید توی حلقه چه اتفاقی افتاده که بال سیاه برای سهون و کای نگهبان بیشتری گذاشته. مربوط به حلقه بود یا نامه ای که خونده بود؟ اما اینکه بال سیاه بهش گفته بود بابونه ها رو چک کنه، به این معنا نبود که دنبالم نیا؟!

***

اتاق توی سکوت و تاریکی فرو رفته بود. برادر دردونه اش روی تخت به تنهایی خواب بود و اثری از بی بال نبود. قبل از بیدار کردن بال سیاه لباس هاش رو عوض کرد و بعد روی تخت کنار بال سیاهی که با اخم ظریفی روی پیشونیش به خواب رفته بود نشست.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now