اینکه بی بال پیشش میخوابید اصلا خجالت آور نبود. همه میدونستند کای به چه دلیلی پیش سهون و در اتاقش میخوابه... مجبور بودند... هم سهون و هم کای مجبور بودند برای بچه ای که ناخواسته بوجود آورده بودند این فداکاری رو بکنند. و بودن اون مرد، مردی که سهون دیگه دوستش نداشت داخل اتاقش هیچ احساسی رو به سهون القا نمیکرد، مخصوصا خجالت!

سهون هم آدم خجالتی ای نبود... چیزی برای خجالت کشیدن وجود نداشت وقتی حتی شب ها، بهم نزدیک نمیشدند. کای تمام این یک هفته رو روی مبل میخوابید و سهون هیچ چیزی مبنی بر دعوت کردنش روی تخت نگفته بود.

تا جایی که بیاد داشت یکبار کنار کای خوابیده بود و یکبار توسط کای لمس شده بود. سهون فقط یکبار لمس شده بود اون هم برمیگشت به چند ماه پیش. اما این احساساتی که داشت گیج کننده بود و سهون دوست داشت بپرسه تا از غیرعادی بودنشون مطمئن بشه.

-چیزی شده؟

نگاه مصمم بکهیون رو که دید باز هم شک کرد. اگر به بکهیون میگفت کمرش درد میکنه یا شب ها وقتی حضور اون بی بال رو داخل اتاق حس میکنه، وقتی که خوابیده یک سری اتفاقات براش میفته که سهون ازشون متنفره، بکهیون قرار بود چطوری عکس العمل نشون بده؟ بال سیاه هیچ تصوری از عکس العمل هیونگش نداشت و دوست هم نداشت بهش فکر کنه. خودش انقدر از حسی که داشت متنفر بود که نمیتونست تصور کنه بکهیون این رو بدونه. پس دوباره سکوت کرد و سعی کرد راه دیگه ای برای فهمیدن پیدا کنه.

+میخوام برم کتابخونه، میتونی نذاری کسی برای چند ساعت بیاد اونجا؟

نگاه بال سیاه رنگ شک به خودش گرفت. سهون خودخواسته میخواست بره کتابخونه و کتاب بخونه؟ و کسی هم مزاحمش نشه؟ این تقریبا جز چیزهایی بود که فکر میکرد قرار نیست هیچوقت قرار نیست از دهان سهون بشنوه. سهون همیشه از زیر کتاب خوندن در می رفت و بکهیون جزو موفقیت های خودش بشمار می آورد که سهون رو یکبار مجبور کرده تمام کتاب های لازمه رو بخونه، نه همه کتاب ها بلکه کتاب های لازمه!

-چرا از خودم نمیپرسی؟

نگاه شرم زده سهون بدون اینکه بکهیون چیزی ازش بفهمه دوباره روی زمین نشست و به سرعت دنبال راهی برای فرار کردن گشت. چطور میتونست به بکهیون بگه چیزی که میخواد در موردش بخونه، چیزی نیست که سهون بتونه راحت راجبش حرف بزنه؟

بکهیون فقط یکبار سعی کرده بود تا از مسائل جنسی برای سهون صحبت کنه و سهون به سرعت حرف هیونگش رو قطع کرده بود و با گفتن این جمله که من هیچ نیازی به دونستن مسائل جنسی و مخصوصا بارداری ندارم چون دوست ندارم خودش رو راحت کرده بود و بعد به راحتی با پوشاندن گوش هاش با دو دست و بال زدن از تراس اتاقش پایین پریده بود و چند ساعت بعد به اتاقش برگشته بود. همین نشون داده بود سهون علاقه ای نداره درمورد اینطور مسائل صحبت کنه و بکهیون دیگه تلاشی نکرده بود.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now