-بهت گفتم مواظب سهون باش، نه که بری بشینی و اون بالهات رو خشک کنه چانیول.

+هیونگ!

اینبار صدای مستحکم سهون نگاه همچنان خمشگین بال سیاه بزرگتر رو روی خودش کشوند و چند قدم جلو اومد.

ابرو های بال سیاه می بهم نزدیک شده بودند و بکهیون نفس عمیقی کشید. سهون باید بیشتر از قبل مواظب خودشون می بود و سهل انگارانه ایستاده بال های معاونش رو خشک میکرد. بکهیون مطمئن بود سهون میدونه چقدر وضعیتش حساس تر شده، بعد از بهوش اومدنش، بجای انرژی قرمز این جنین بود که حالا داخل شکمش رشد میکرد و این یعنی حساسیت بیشتر و بال سیاه با شنیدن خبر هایی که بال سفید ارشد سازمان هشدارش رو بهش داده بود، خشمش رو سر دو بالدار بی گناه و بی خبر داخل اتاق خالی کرد.

نبودن بی بال...

ملاقات کردن بال سفید ارشد...

شنیدن حرف هایی که از طرف مجمع بالدار های سازمان بود...

همگی تاثیری گذاشته بودند که مجبورش میکرد بدون گوش کردن به سهون و معاونش ایراد بگیره. تجربه کردن سه روز بیهوش بودن سهون، چیزی نبود که باعث نگرانی اش بشه، اما این بال سیاه و جنین داخل شکمش بود که میدونست حالا آسیب پذیر تر از گذشته شدند و مجبورش میکرد گارد دفاعی اش رو بالا تر ببره و نگرانی اش رو در غالب دیگه ای مثل حساس بودن نشون بده.

قدم های سختش به سمت بال سیاه لجباز برداشته شد و بدون توجه به حرف های سهون چشم غره ای به بال سفیدی که بدون حرف جلوی مبل ایستاده بود و هردو دستش رو جلوش بهم گره زده بود رفت.

+هیونگ من خوبم، چهار روز پیش بهوش اومدم و چیزیم نیست، نه حتی یک سرگیجه کوچیک، انقدر نگران نباش.

بکهیون هوفه کلافه ای کشید و به سهون که روی تخت نشسته بود و از پایین بهش نگاه میکرد نگاه کرد. جوابی به نگاهش نداد و روی مبلی که روبروی چانیول بود نشست. با سر به مبل سفید اشاره کرد که بشینه و با گرفتن نفس عمیقی پرسید:

-از کای... خبری نشد؟

اولین خبر یکهویی بیان شد!

نگاه زیرچشمی بکهیون روی سهون نشست که با اخم و تعجب بهش نگاه میکرد و چشم روی هم فشرد. به هر حال سهون باید می فهمید. همینکه کای نبود، فرار کرده بود یا گم شده بود باعث میشد سهون و اون انرژی که حالا واضحا قلبی برای تپیدن داشت، کمی به مشکل بخورن.

کمتر از دو ماه دیگه به بدنیا اومدن اون جنین نمونده بود و وابستگی هر سه نفر لحظه به لحظه بیشتر میشد. وابستگی که فیزیکی و مربوط به انرژی هاشون بود، اما بکهیون امیدوار بود وابستگی ای بیشتر از فیزیکی بوجود بیاد.

اینکه حالا که واضحا هر سه نفر بهم پیوند داده شده بودند و تا زمان بدنیا اومدن بچه، هر لحظه بهم نزدیک تر میشدند، چیزی نبود که بکهیون بتونه ازش چشم پوشی کنه. کای باید میبود. و حالا کای دقیقا از روزی که سهون بهوش اومده بود، گم شده بود و بکهیون نمیدونست باید کجا پیداش بکنه وقتی حتی رد انرژی اش رو هم گم کرده بود.

The Last Red WingOnde histórias criam vida. Descubra agora