« غیبت »

2 1 0
                                    

« _ چرا از بوسیده شدن متنفری؟ تو لایق عشقی که نثارت میشه هستی! »

« _ نباید از رسم چندین ساله ی خاندانمون سرپیچی کنی... تو باید تبدیل شی و هدایتِ نسل هارو به دست بگیری... جلوی کشتارِ بیشتر رو بگیر... »

« _ پس سربازِ فراری که کل کشور دنبالشن اینجا مخفی کرده بودی؟! »

« _ تو همین الان هم نمیتونی از فکر کردن به نوشیدنِ خونِ تازه، دست برداری!!! »

« _ من میدونم که هیچ چیزی نمیتونه تو رو تا این حد بترسونه! بهت باور دارم... »

« _ مراقب باش... »

با وحشت از جا پرید و در حالیکه وسط تخت اتاقِ خودش بود، توی خودش جمع شد... درِ اتاقش بی صدا باز شد و سر بلند کرد نگاهش به کاترینی که شمع کوچکی به دست داشت، همان دمِ در، با نگرانی بهش خیره بود، دوخته شد... ظاهراً صدای فریادش بلند تر از حالتِ عادی بود... تلاشی برای لبخند زدن به خرج نداد و لب زد:

_ ذهنِ مشغولم، افکارم رو به کابوس تبدیل کرد!

کاترین با کشیدنِ نفس عمیقی به آرامی بهش نزدیک شد... شمعش را گوشه ی تخت قرار داد و بیحرف خودش را سمت اربابش کشید در آغوشش گرفت! لوهان به خنده افتاد و در حالیکه با آرامش پذیرای آغوشش میشد، سرش را بین بازوانش پنهان کرد... نفس عمیقی کشید و آرام تر لب زد:

_ باید به سفر تازه ای برم...

ملازم عزیزش در حالیکه انگشتانش را با ملایمت بین تارِ موهایش میچرخاند، به آرامیِ خودش زمزمه کرد:

_ باید نگران باشم؟

_ اگر بگم نه، باور میکنی؟!

سری که به طرفین تکان داد، دوباره به خنده انداختش... بدونِ اینکه تمایلی به جدا شدن از آن آغوش داشته باشد، دوباره گفت:

_ کنترلِ امور داره از دستم خارج میشه کاترین...

_ عالیجناب شما همیشه خونسرد بودین! میخواین باور کنم که تمام این سال ها نقش بازی میکردین؟

کمی ازش جدا شد و در حالیکه دستانش را دو طرفِ سرِ لرد قرار میداد، با دقت به چهره اش خیره ماند و پرسید:

_ اولین باریه که کابوس دیدین نه؟!؟ در ضمن، اصلاً مستی باهاتون سازگار نیست...

باز هم اربابش را به خنده انداخت و اینبار، لبخندی هم روی لب های خودش نقش بست... لوهان با فشردنِ پلک هایش روی هم، کمی خم شد شمعی که با فاصله ازشان قرار داشت، خاموش کرد... چرخید جاشمعیِ خاموش شده را روی میزِ کنارِ تخت قرار داد و لب زد:

_ چیزی تا صبح نمونده... همینجا بخواب...

در حالیکه دخترش را روی تخت میخواباند، پتویی هم رویش کشید و خودش از تخت پایین آمد...

🎖My LordWhere stories live. Discover now