و حالا اینجا بود، هوا گرگ و میش بود و با اینکه خسته بود اما هشیار بود و برای چک کردن حال سهون از اتاق خارج شد. نمیدونست دیشب سهون تنها مونده یا نه، اما الان تنها چیزی که میخواست دیدن بی بال داخل اتاق برادرش بود.

با خارج از شدن از اتاق و دیدن بال سفیدی که پشت در اتاق سهون ایستاده بود، کلافه هوفی کشید و با صدای آرومی غرید:

+واضحا بهت دستور دادم استراحت کنی، برای چی اینجایی؟

بال سفید که توقع حضور کسی رو اون موقع صبح توی راهرو نداشت، از ترس شونه هاش بالا پرید و با ضربان قلب شدت گرفته ای به سرعت به عقب چرخید. نگاه جدی و تیره بال سیاه که مستقیم بهش دوخته شده بود، دومین چیزی بود که باعث شد بترسه و به دیوار پشت سرش بچسبه.

-سرورم...

+چیه؟

بکهیون نگاه کلافه ای به بال سفید انداخت و از اینکه به حرف یا دستورش گوش نکرده بود، چشم غره ای رفت. درسته چانیول دوست سهون بود و باید برای مهم میبود، اما بودنش این وقت صبح پشت در اتاق سهون برای بکهیون قابل قبول نبود. برای بکهیون این طور دلنگران بودن بال سفید برای سهونش، قابل درک نبود.

-فکر کردم پیش سهون هستید.

بکهیون دستش رو روی دستیگره گذاشت و جواب معاونش رو داد. بال سفید از اینکه بکهیون سهون رو تنها گذاشته متعجب بود و بکهیون با حس کردن انرژی از پشت در اتاق، جواب چانیول رو خیلی مطمئن داد.

+تنها نبوده...

دستیگره در رو پایین کشید. بال سفید منظور بکهیون رو از تنها نبودن سهون متوجه نشده بود، اما دری که باز شد و صدای ناله های خیلی آرومی که از سهون می اومد، مجبورش کرد سکوت کنه.

بال سفید پشت سر بکهیون سرک کشید و با دیدن مرد بی بالی که روی مبل خوابیده بود، با چشم های گرد همونجا ایستاد.

بکهیون با دیدن بی بال لبخندی زد و با صدای آرومی گفت:

-میخوای همونجا وایسی یا بیای تو؟

بال سفید به آرومی وارد شد و بدون اینکه نگاهش رو از روی بی بال برداره، در رو پشت سرشون بست. نمیتونست تعجبش رو از دیدن بی بال پنهان بکنه، اون هم درون اتاق سهون. اما بازهم براش سوال بود که بکهیون چطور تونسته به بی بال اعتماد بکنه و سهون رو با این مرد درون اتاق شب تا صبح تنها بذاره؟

مرد بی بال، روی مبلی که رو به تخت سهون چرخونده بود، نشسته خوابش برده بود و بکهیون دوست داشت با صدای بلند بخنده و از بودن کای ذوق کنه. اما خودش رو کنترل کرد و به سمت سهون رفت که ظاهرش با دیشب که تنهاش گذاشته بود فرقی نکرده بود. فقط ناله های کمتر و آروم تر شده بودند.

The Last Red WingWhere stories live. Discover now