با علاقهی زیادی، گردنش رو خمیده کرد و نیپل کوچولو تو چشم امگاش رو وارد دهنش کرد و مک آرومی بهش زد.
جونگکوک گر گرفته و از طرفی از راحت لیز خوردن بدناشون روی هم، لبش رو گاز گرفت و دستش رو از بین موهای کفیش، به بقیهی بدن آلفاش رسوند و از لبای داغش رو سینه و گردنش، با لذت، لبش رو گاز گرفت و وقتی چونهاش بوسیده و زیر فشار دندونای تیز همسرش، گزیده شد چشمهای مشتاقشون بهم افتاد و لباشون بیتاب، بهم چسبیدند.
از فشار دندون و محکم بوسیده شدن لباش، انگار تو آسمون بود و رایحهی آلفاش باعث میشد احساس خاص بودن و تعلق، بکنه.
اون آلفای خودشه و هیچکس جز خودش نمیتونه داشته باشتش...همونجا بیقرار و بیطاقت، زیر دوش مشغول بلعیدن و حل کردن خودشون، تو بدن دیگری، بودن و دستاشون روی پوست هم، کنجکاو و پرحرارت حرکت میکرد و نالههای آرومشون فضا رو گرم و مشتاق جلو میبرد.
تهیونگ با بردن دستاش سمت پایین و فشردن باسن نرم و داغ، همسرش، با حرکت دیگهای بهش فهموند پاهاش رو دور کمرش حلقه کنه و بعد از بستن آب، به آروم و حواس پرت، به طرف در رفتن تا برگردن به اتاق و تخت...
جونگکوک با پذیرایی از زبون آلفاش که بدون خجالت داخل دهنش، رفت و آمد میکرد، با برخورد کمرش به در، دستشو کورکورانه به عقب برد تا بازش کنه و بعد از خروجشون و چند قدم کوتاه افتادن روی تخت و ثانیههایی رو نیاز داشتند که از هم جدا بشند و نفس به ریههاشون برسونند.
جونگکوک وقتی روی تخت قرار گرفت با نفسای تند و لرزونش، خودش رو به قدری عقب کشید و همون قدر، وسوسه کننده با پاهای باز شده، از آلفاش دعوت کرد تا بهش بپیونده و نیاز نبود حرفی رد و بدل بشه که تهیونگ با نگاه آبی رنگ و پر خواستنش، با همون بدن خیس، روی امگاش بره و با یک دستش، صورت زیبای جفتش رو نوازش کنه و سرشو پایین ببره تا پیشونیش رو ببوسه.
_ زودباش آلفای من... دلم برات تنگ شده!
تهیونگ دست دیگهاش رو بین پاهای اون الهه برد و با لمس سوراخ خیس و گرمش، لبخندی به لبهای سرخ و پفدار امگاش آورد.
_ تو بینهایت خواستنی هستی ماهم...
لبش رو سمت چونهاش برد و گازی ازش گرفت و بعد از مکیدن خال کوچکش، که مثل نگینی آرایش صورتش بود؛ رنگ گلبرگ سرخابی رو به گونههای برامدهاش بخشید و چشمگیرترش کرد.
بینفس از وجود همسرش، لباش رو اینبار با لطافت بوسید و بدون عجله مهر زدنش رو تا گردن ظریفش ادامه داد و روی شاهرگش رو با زبون لیس زد و نفسش رو روش خالی کرد.
اون موجود بینقص، تابی به بدنش داد که با کنترل شدنش توسط دستی که میون پاهاش رو کاوش میکرد، با جمع شدن اشک داخل چشماش، از موقعیتش، لبش رو گزید.
تهیونگ بدون تموم کردن کارش با گردن سفید و لطیف امگاش، بخشهاییش رو میون لباش گیر میانداخت تا طرحی روش بندازه و مثل شکوفههایی تو برف کمجون بهاری، منظرهی چشم اندازی برای خودش به وجود بیاره.
YOU ARE READING
Strong Hold |Vkook|
Romanceتهیونگ آلفای دست و پا چلفتیه که فکر نمیکرد تو یکی از روزهای عادی زندگیش تو شیفت بیمارستان، جفتش رو ملاقات کنه؛ اونم نه هر ملاقات عادی، اون امگا باردار بود!! حالا دست تقدیر چطوری اونها رو بهم میرسونه؟ جونگکوک زیباش بهش روی خوش نشون میده؟ Taekook Sm...
pArT 24
Start from the beginning