جناب جئون

398 19 23
                                    

"Part 6"
"Jungkook"
تو اتاقم نشسته بودم و به اتفاقات دیشب فکر میکردم،عجیب و پیچیده بود و درک‌ کردن اینکه چه اتفاقی در حال افتادنه تقریبا غیر ممکن بود
الاناس که جیمین هم بیدار بشه و من‌نمیدونم اصلا باید بهش بگم چه اتفاقی افتاده یا قراره امروز چیکار کنم.
بعد از کلی فکر‌ کردن که باعث شد سرم‌ در نهایت درد بگیره تصمیم گرفتم چیزی به جیمین نگم،لازم نیست الکی نگرانش کنم
"فلش بک:شب قبل"
جیمین رو از روی مبل برداشتم و بردم رو تخت،بوسه مون رو از سر گرفتم،لباش اعتیاد آورد بود و منم معتادش شدم،داشتیم همینطور با ولع همدیگرو میبوسیدیم که در با شدت باز شد و با صدای بلندی خورد به دیوار،با حرص سرم رو برگردوندم به سمت در.
-مگه نگفتم قبل اومدن به اتاقم در بزنین؟
نامجون رو دیدم که با چشمای گرد بهم نگاه میکنه
-چی شده؟
=باید حرف بزنیم
-باشه برو‌ منم زود میام اتاقت
به طرف جیمین برگشتم و خواستم چیزی بگم ولی اون سریع تر از من بود
+برو
لحنش آروم و مهربون بود،سرمو تکون دادن و رفتم‌ اتاق نامجون
-چی شده هیونگ؟
=یونجون
با شنیدن اسمش جدی شدم.
-خب یونجون چی؟
=میخواد تو رو ببینه
-کِی؟
=فردا،زنگ زده بود،سعی کردیم آدرسشو پیدا کنیم ولی موفق نشدیم
-میرم دیدنش
=چند نفرو بفرستم باهات؟
-فقط چانیول
=مطمئنی؟
-آره
=فردا صب ساعت ۱۰،آدرس یه مکان‌ دورافتاده رو گفت که بهت میفرستم
-بنظرت برای چی میخواد منو ببینه؟
=نمیدونم ولی حس خوبی ندارم
-منم
=برو به کارت برس
اینو با پوزخند گفت که باعث شد چشم غره ای بهش برم و از اتاقش برم‌ بیرون
"پایان فلش بک"
رفتم پیش جیمین و شروع کردم به بازی کردن با موهاش،بوسه ی آرومی رو پیشونیش کاشتم که باعث شد بیدار بشه
"Jimin"
چشامو باز کردم و جونگکوک رو دیدم که داره با موهام بازی میکنه
-صب بخیر کوچولو
+من کوچولو نیستم
صدای خواب آلودم باعث شد بخنده
-تو کوچولوی منی
+اینکه مال توام بکنار ولی کوچولو نیستم
دوباره خنده ی خرگوشی کرد که باعث شد منم لبخند بزنم.
پا شدم و حاضر شدم که برم دانشگاه.جونگو هم‌کت و شلوار سیاهش رو پوشید و باهم رفتیم صبحونه.نامجون هم مدت کمی بعد از ما اومد
=میری پیش اون؟
-آره
پیش اون؟جریان چیه؟
+پیش کی؟
-یه جلسه ی مهم
حس ششمم بهم میگفت داره یچیزی مخفی میکنه
+اوکی
*نیم ساعت بعد*
رفتم سر جام نشستم که جیسو اومد پیشم
÷چرا نیومده بودی؟حالت خوبه؟خسته بنظر میای
+یکم مریض بودم،الان بهترم
دستشو گذاشت روی رون پام
÷لطفا بخاطر من مراقب خودت باش جیمینا
لبخند ساختگی ای زدم و اونم متقابلا لبخند زد
تازگیا جیسو خیلی عجیب شده
"Jungkook"
با چانیول به طرف مکانی که قرار بود با یونجون ملاقات کنیم،رفتیم.
هر چقدر نزدیک تر میشدیم مکان آشنا تر بنظر میرسید ولی یادم نمیاد کی اومدم اینجا،اصلا چرا باید به همچین جایی بیام.
به یه خونه که انکار قبلا آتش گرفته رسیدیم که یادم افتاد کی اومدم اینجا،نه،امکان نداشت یونجون ربطی به اون داشته باشه، اون سالها پیش مرده،خودم‌ کشتمش.

love has no rulesWhere stories live. Discover now