part 42

1.8K 230 48
                                    

دستی به روی بلیط مچاله‌ای که دیشب جونگکوک با وحشت و هول زده درون جیب شلوارش جا داده بود کشیدم و با نگاهی تو خالی اطلاعات پروازش رو از نظر گذروندم.

تاریخ پرواز 21 می ساعت 4:30 صبح به مقصد انگلستان.

پلک‌هامو روی هم گذاشتم و نفس عمیقی برای رهایی از حس سنگینی روی سینم کشیدم ، با چرخاندن سرم به جونگکوک که با فاصله کمی از من در طرف دیگه تخت ، غرق در خواب بود نگاهی انداختم .

جثه‌ی مردانه‌اش زیر ملافه‌ پنهان شده بود و دو دندان جلویی و خرگوشی شکلش از بین لب های نیمه بازهِ زخمی و کبودش مشخص بود ، موهای بلوندِ پریشانش روی بالش پخش و سفیدی گردنش پر بود از کیس مارک های به رنگ ارغوانی.

جونگکوک اخرین راه چاره‌اش رو در فرار و به قرار ترجیح دادن دیده بود و من بهش حق میدام برای کاردی که به استخوان رسیده بود و درد طاقت فرساش ، جونگکوک رو محکوم به پذیرش تصمیمی که انتخابش نه بلکه اجبارش بود می‌کرد.

من نه حالا و نه هیچ زمان دیگه‌ای قدرت و جسارت ترک کردن جونگکوک رو نداشتم و نخواهم داشت ، بابت اتفاقات گذشته و پیش از اعماق قلبم درکش میکردم اما گذشتن ازش مطلقا جزو برنامه های زندگیم نبود.

بلیط رو دوباره تو جیبش جا دادم و شلوارش رو مرتب کنار تیشترش روی تخت گذاشتم ، آخرین نگاه رو به جونگکوک که در خواب عمیقی به سر می‌برد انداختم و با برداشتن گوشیم به سمت در باز تراس حرکت‌ کردم.

هوا گرگ و میش بود و نسیم خنکی پوست بالا تنه برهنه‌ام رو نوازش میکرد ، سردرد امانم رو بریده بود و جونی تو تنم احساس نمی‌کردم، جونگکوک خیلی زود تو آغوشم ، چشم‌هاش سنگین و نفس هاش عمیق شد اما من حتی ثانیه‌ای نتونستم پلک هام و روی هم بذارم چرا  که ذهنم مدام به دنبال راهی برای نگه داشتن جسم کوچک و خوش عطرش بین بازوهام می‌گشت.

با انگشت شصت و اشاره فشاری به گوشه‌ی چشم‌هام که از شدت بیخوابی میسوختن آوردم و بعد بی توجه به تعداد بالای نوتیف تماس های بی پاسخ و پیام جیوون با اکراه شماره کانگ رو لمس کردم و بعد از چند بوق کوتاه ، صداش تو گوشم پیچید.

کانگ : بله رئیس کیم؟

تهیونگ : اوضاع چطوره کانگ؟

کانگ : همه چیز طبق نقشه پیش رفت قربان.

تهیونگ  : ادامه بده.

کانگ : چند ساعت پیش جسدش رو به سردخونه انتقال دادن و تو گزارش پلیس علت مرگ سانحه تصادف با یه راننده مست ثبت شد.

چشم‌هام و بستم و بزاق تلخ شده دهانم رو بی صدا قورت دادم ، فشار انگشت‌هام به دور بدنه‌ی گوشی بیشتر و بیشتر شد و تعحبی نداشت اگر تو دستم به چند تکه تبدیل می‌شد.

بی حرف تماس رو قطع کردم و گوشی رو درون جیب شلوارم گذاشتم ، دست‌هام و به دور نرده تراس پیچیدم و درحالیکه بغض ناخن های تیز و بلندش رو روی گلوم می‌کشید سرم به سمت پایین افتاد.

LOSER Where stories live. Discover now