حرفهایی که اخر پارت نوشتم و بخونید حتما
************
۲۱ روز گذشته بود....!
۲۱ روز از نبودن و نداشتن جونگکوک گذشته بود...!
تو تمام این سالها ، پیش نیومده بود که به این اندازه از بوی عطرش و ستارههای چشمک زن تو زمینه مشکی رنگ چشمهاش محروم شده باشم ، مثل اینکه زیادی به داشتنهای نصفه و نیمهاش عادت کرده بودم که حالا با ۳ هفته نبودنش انگار ۳ سال دلتنگی روی سینهام تلنبار شده بود!
کاش حداقل شب اخر بهم نگاه میکرد تا از درون چشمهاش حس نفرت انگیز دل کندن و میدیدم ، اونوقت از زانو زدن در برابر پاهاش برای بخشیده شدن ، حتی در مقابل همهی کسانی که شاهد این صحنه بودن هم واهمهای نداشتم!
میارزید!
به یه نگاه دوباره جونگکوک میارزید!
غرور من چه ارزش داشت ، وقتی مقصر هر تکهیِ خورد شدهی قلب جونگکوک و زخمی شدن روح لطیفش من بودم!
جونگکوک با پشت پا زدن به تمام زندگیش ، پل های پشت سرش رو خراب کرده بود تا دیگه برنگرده ، تا حتی اگر هر دو دستم رو به سمتش دراز کردم با وجود درهی عمیقی که بین ما فاصله انداخته بود نتونم تنش رو به اغوش بکشم.
حالم شبیه به پسر بچه ای بود که با وجود اخطار مادرش مبنی بر رها نکردن دستش ، از سر لجبازی یا شیطنت کودکانه بر خلاف خواسته مادرش عمل کرده بود و حالا گمشده تو شلوغی شهر ، بین مردم به دنبال نگاه آشنای مادرش میگشت ، اما هر لحظه ناامید تر از قبل میشد ، انگار تک تک ادمهایی که با بی تفاوتی از کنارش عبور میکردن اون رو مقصر این اتفاق میدونستن و ذرهای برای بچهای که از دوری مادرش ترسیده بود دلسوزی نمیکردن ، هیچ کس درک نمیکرد که چقدر از دوری مادرش غمگین و وحشت زده است !
زندگی بدون جونگکوک ، تجربهی تلخی بود!
روزها به امید پیدا کردن و دوباره دیدنش سپری میشد و شبها با ناامیدی پاکت سیگارم و با خیره شدن به عکسهاش تموم میکردم و تمام این مدت درگیر چنین روتین مزخرفی شده بودم که حتی تو خواب هم تصورش رو نمیکردم.
ای کاش منصرف نمیشدم از گفتن خبری که میتونست سرنوشت هردو مارو دستخوش تغییر قرار بده ، اما زمانیکه برای گفتن خبر بهوش اومدن اقای جئون پا به اتاق گذاشته بودم ، قبل از اینکه بتونم مقدمه چینی کنم این جونگکوک بود که با حالت عصبی بین حرفهام پرید ، اول مشتهای بیجونش روی سینم و بعد حرفهای دردناکی که از بین بغضی که شاید به اندازهی ۸ سال قدمت داشت مثل یه سیلی محکم روی صورتم کوبیده شد ، و در اخر این جونگکوک بود که از ضعف رو زانوهاش روی زمین افتاد و درخواست کمک کردنم با پس زده شدن دستهام همراه شد.
YOU ARE READING
LOSER
Romanceکیم تهیونگ مردِ عاشق و خودخواهی که تو زندگیش برای هیچ چیز به اندازه به دست اوردن پسر عمه اش تلاش نکرده. جئون جونگکوک پسری که از عشق قدیمی تهیونگ چیزی جز حس خشم و نفرت درون قلبش نیست. تو جنگ بین عشق و نفرت کدوم یکی بازنده است!؟ کاپل: ویکوک"یونمین ژان...