part 39

2.3K 323 92
                                    

ادیت نشده!

دستم و به دور شانه های ظریف جیوون پیچیدم و به محض پا گذاشتن تو راهرو ، نگاهم به در بسته اتاق کوک کشیده شد و دیدن لامپ خاموش اتاقش کمی خیالم رو آسوده می‌کرد .

با قدم های هماهنگ شده با جیوون که سست و تلو تلو خوران با هر قدمی که برمی‌داشت صدای کفش های پاشنه بلندش سکوت راهرو می‌شکست و به راحتی قابلیت از بین بردن سلول‌های مغزیم رو داشت به سمت اتاقم هدایتش کردم .

قبل از بستن در اتاق با حس فاصله گرفتن و خم شدن بدن بیحال جیوون به سمت پایین به سرعت دستم و به دور کمرش انداختم و با ابروهای به هم پیچیده بی توجه به دردی که تو سینم احساس می کردم جسم سنگین شده اش رو به طرف تخت کشیدم.

بعد از کمک کردن بهش برای دراز کشیدن روی تخت کفش هاش رو در آوردم و روی زمین انداختم ، کنار جیوون که همچنان زیر لب هذیان می گفت روی تخت نشستم و دستم و با کلافگی به صورتم کشیدم ، شقیقه هام از شدت درد نبض میزدن و اتفاقات چند ساعت اخیر که مثل حلقه های یک زنجیر به هم وصل شده بودن هیچ کمکی به رفع خستگیم نمی کرد.

بوسه غافلگیرانه جونگ کوک به لطف حضور جیوون در اوج ناامیدی و حیرت به من بخشیده شده بود و من مست شده از بوسه کوک بودم اما با این وجود صدای باز شدن در و قدمی که تنها یک بار به جلو برداشته شده بود به گوشم رسید و شخصی که بعد از دیدن هم آغوشی لبهای من و جونگ کوک مثل یک نسیم زودگذر بی صدا از جلوی در کنار رفته بود کسی جز جیوون ، اون هم زمانی که تو تماسی که باهام داشت بهم اطلاع داده بود که تا کمتر از یک ربع دیگه برای دیدنم به عمارت میاد نمیتونست باشه.

برخلاف تصور جونگ کوک من از حضور جیوون پشت سرم و دلیل نهفته در بوسه ناگهانیش کاملاً آگاه بودم ، دردناک بود ، تلخ بود اما نمیتونستم ردش کنم ، نمیتونستم چون اون بوسه شانس دوباره زنده موندنم بود، نمیتونستم چون هرچی که مربوط به کوک بود رو با تمام وجودم می خواستم ، در برابر نگاه معصومش به زانو در میومدم ، لبهاش اعتراف به بزرگ‌ترین ضعف زندگیم رو به همراه داشت و گرفتن دستاش تنها خواسته این روزهام بود.

شاید بی رحمانه بود اما جیوون از عشق من به جونگ کوک کاملا مطمئن بود و با این وجود پا به زندگی من گذاشت و حالا از دختر قوی و خودساخته‌ای مثل جیوون کمتر انتظار می رفت که با دیدن بخش کوچکی از واقعیت زندگی من تنها راهکارش مست کردن توی یک کلاب بوده باشه اما زمانی که ساعتی قبل ، بارمن کلاب با آخرین شماره گوشی جیوون یعنی من تماس گرفت و با دادن آدرس کلاب ازم خواست تا به دنبال دختر جوانی که از شدت مستی رو به بیهوشیِ بیام ، فهمیدم زن ها همان گلهای لطیفی هستند که عشق میتونه پژمرده‌شون کنه حتی اگر ریشه های قوی در عمق خاک داشته باشند .

تنها حسی که جیون داشتم فقط ترحم بود اما من مقصر این حال و روزش نبودم چون حتی یک بار هم مستقیم یا غیر مستقیم ازش نخواسته بودم که به عنوان همسرم در کنار من باشه و این انتخاب پرریسک جیوون بود که گمان می کرد سکوت من یعنی رضایتم.

LOSER Where stories live. Discover now