برای لحظه‌ای گیج به اطرافش نگاه کرد و متوجه شد باید یچیزی بخوره تا قرصاش رو هم مصرف کنه، چندتا میوه‌ی شیرین کنار بشقابش ریز کرد و بین نون تستی که از کاهو و گوشت مرغ آبز و ورقی پنیر، درست شده بود، قاشقی هم با هوس، عسل ریخت و با زبون زدن رو لباش بشقاب رو برداشت و روی مبل پسته‌ای رنگش نشست.

احساس مزه‌ی جدید و خوشمزه‌ی تستش باعث شد لبخند پر شیطنتی بزنه و در کنار لقمه‌ای که تو دهنش بود پره‌ای نارنگی هم جا داد اون داخل و با لذت درونی، جویدش.

وسط عشق و حالش بود که با زنگ خوردن گوشیش، انگشتش رو که داخل شیشه عسل برده بود بیرون آورد و فوری داخل دهنش بردش و از جاش بلند شد و جسم صورتیش رو از روی تخت برداشت و متوجه شد تهیونگ زنگ میزنه بهش...

_ الو؟

_ سلام عزیز دلم، حالت خوبه؟

جونگکوک با نگاه کردن به ظرف صبحونه‌ش و انگشتش که کمی برق می‌زد، اون رو دوباره داخل دهنش برد

_ اوم، خوبم... داشتم، صبحونه می‌خوردم.

تهیونگ با کمی شگفتی از دیدن ساعت از اون سمت تلفن، گوشی رو محکمتر گرفت

_ الان؟ یعنی داروهاتو سر وقت نخوردی؟ نکنه زیاد بیرون موندی؟

جونگکوک ناراضی از بحث روی تخت نشست و زبونش رو زیر ناخنش فرستاد تا اون قسمت شیرین رو هم بمکه و بتونه راحت تر، صحبت رو جلو ببره.

_ من اصلا نرفتم بیرون، حوصلمم سر رفته... تازه اینجا از روز اولش هم بهم ریخته‌تر شده، فکر می‌کنی کی باید بیاد اتاقمون رو تمیز کنه؟ همسایت؟ یا یکیو از خیابون بیارم؟

تهیونگ تقریبا شوکه خنده‌ای کرد:

_ عزیزم، برا شب قراره با دوستام بریم بیرون، لطفا زیاد به خودت فشار نیار من مجبورم تا چهار بمونم دانشگاه...

اخمی روی پیشونی جونگکوک ظاهر شد اما با حلاجی آخر حرفش سرش رو تکون نرمی داد.

_ خیلی خوب، زودتر تونستی بیای هم خوب میشه.

.
.

وقتی ماشین بوگوم نزدیک به خوابگاه نگه داشت، دست از نوشتن برداشت و به اطراف نگاهی با دید تار انداخت:

_ چه زود رسیدیم. ممنون هیونگ، بیا داخل...

بوگوم کتابی که به لطف تهیونگ و دست خطش زیادی شلوغ شده بود، از زیر دستش کشید و پوزخندی زد.

- برو پیش جفتت، لازم نیست منو بیاری تا با آینده‌ی درخشانت رو به رو کنی.

تهیونگ چشمی چرخوند و بعد از نشون دادن انگشت وسطیش به بوگوم از ماشین پیاده شد و با اشاره زدن به صندوق، خریدایی که کرده بود از ماشین برداشت.

Strong Hold |Vkook|حيث تعيش القصص. اكتشف الآن