#پارت۱۷
ووشیانی که من میشناسم وقتی شیطونی میکنه باهوش تره؟
ووشیان تمام مسیر داشت به این حرف خواهرش فکر میکرد.
اما در آخر اصلا منظورشو نمیفهمید با کلافگی یک گوشه ایستاد فقط یک خیابون دیگه با اون غذا خوری فاصله داشت .
همینطور که داشت راه میرفت چشمش به یک گل سر فروشی خورد. یدفعه جمله ای که صبح
خواهرش بهش گفته بود . یادش اومدپوزخند صدا داری زد و جلو رفت
فروشنده یک خانم پیر بود .
_سلام خانم یک گیره ی مو میخواستم اگه میشه ظریف و زنانه باشه
فروشنده با لبخندی نگاهش کرد و گفت(مرد جوان اینو برای همسرت میخواهی یا کسی که عاشقشی تو مرد خوشتیپی هستی اون زن خیلی خوش شانسه که با تو آشنا شده)
ووشیان لبخندی زد و گفت (بله هر کسی که منو داره خیلی خوشبخته!)
فروشنده یک سنجاق سر معمولی با طرح ظریف و یک سنجاق سر پر از زرق و برق بهش نشون داد و گفت (هی مرد جوان کدومشو میخوای؟ اگه دوست داری میتونی چند تا باد پزن هم بگیری باد پزن هامون از منطقه رونگه خیلی ظریفه زیبائی همه ی خانوم های جوان طرفدارشن)
ووشیان برای اجرای نقشش گل سر پرزرق و برق و باد پزنی که نقشه شکوفه های گل صد تو مانی داشت رو برداشت و از اونجا رفت
قبل از به غذا خوری از زن دستفروشی که اونجا بود یکم سرخاب خرید و به گونه هاش و لب هاش کشید سنجاق سر رو به مو هاش زد و باد پزن رو دستش گرفتهر کسی که از کنار ووشیان رد میشد با تعجب به اون نگاه میکرد ووشیان با خودش گفت (احتمالا قیافم شبیه دیونه ها شده آخه هیچ مردی شبیه زنا رفتار نمیکنه حتی اگه یک امگا باشه)
به غذا خوری که رسید پیشخدمت رستوران جلو اومد و گفت (ارباب جوان نه یعنی خانم جوان چه کمکی میتونم بهتون بگم؟)ووشیان لبخندی زد این لبخند نشانهی رضایتش از قیافه ای بود که برای خودش درست کرده بود.
بعد باصدای عشوه داری گفت (تاجر لی اینجا اقامت دارن؟)
پیشخدمت ووشیان رو به طرف میز هدایت کرد
YOU ARE READING
The fall of eternal love
Fanfictionشیچن رو به وانگجی با صدای آرومی پرسید:وانگجی من تو رو خیلی خوب میشناسم!بهم بگو ارباب وی برای تو دقیقا چیه؟ وانگجی محکم جواب داد:اون برام مثل یه عادته شیچن لبخند کوچکی زد و گفت:وانگجی اُنس گرفتن با یه عادت سخته ولی وقتی بهش عادت کنی رها کردنش سخته فر...