#پارت۳
از زمانی که به جیانگ چنگ قول داده بود تقریبا دوساعت چهل دقیقه گذشته بود واین یعنی اینکه چهل دقیقه تاخیر داشت
. با فکر به این موضوع مانند کسی که رعد و برق به او برخورد کرده باشد چهار و دست وپا روی زمین افتاد . خب مطمئن بود امشب حتما رخت و خوابش تابوت مرده ها خواهد بود چون احتمالا جیانگ چنگ الان در ذهن خود دارد
مراسم ختم وی ووشیان را بر گزار میکند
نه وی ووشیان وی ووشیان زودتر حواستو جمع کن و برو به مراسم
این تلنگری بود که ذهنش به او زد و او را به خود آورد
خوشبختانه سوبیان همراهش بود
دستش را سمت سوبیان برد و به سمت آسمان اوج گرفت
از دور عمارت هان را میدید استرس به تمام وجودش نفوذ کرده بود
و همین باعث شده بود فرود موفقیت آمیزی نداشته باشد و با سر روی زمین بیفتد
با غیض از لای دندان های چفت شده اش نالید:
×همش تقصیر توئه جیانگ چنگ آخ آخ اگه بخاطر تهدیدت نبود الان این بلا سرم نمیومد. لعنت به اون مراسم نفرین شده.دردش را نادیده گرفت و به سمت اتاقش دوید نمیدانست چگونه یا چطور فقط میدانست این همه سرعت در کارهایش خودش را هم متعجب کرده
افکارش را کنار زد و به طرف حیاطی که در آن مراسم بر گزار میشد دوید.
پوزخندی زد باورش نمیشد استاد هان فی مسئول اجرای این مراسم باشد
نگاهی به اطراف انداخت کسی نبود واین یعنی اینکه آن ها برای اجرای مراسم رفته بودندوتنها کسی که باقی مانده بود وی ووشیان بود
استاد هان فی در حال بررسی لیست شرکت کننده ها بود
×استاد استاد استاد من جاموندم میشه بهم آویزم رو بدید
وی ووشیان که حالا به نزدیکی استاد هان رسیده بود صدایش را کمی پایین تر آوردهان فی که انگار وی ووشیان را نمیدید با صدایی بی اعتنا جواب داد:
نمیشه خیلی دیر شده اون موقع تا آلان کجا بودی هر چیزی برای خودش قوانینی داره برو هر موقع قوانین رو یاد گرفتی برگرد
YOU ARE READING
The fall of eternal love
Fanfictionشیچن رو به وانگجی با صدای آرومی پرسید:وانگجی من تو رو خیلی خوب میشناسم!بهم بگو ارباب وی برای تو دقیقا چیه؟ وانگجی محکم جواب داد:اون برام مثل یه عادته شیچن لبخند کوچکی زد و گفت:وانگجی اُنس گرفتن با یه عادت سخته ولی وقتی بهش عادت کنی رها کردنش سخته فر...