The fall of eternal love

تاجر ۱

#پارت۱۵
جیانگ چنگ بعد از بدرقه کردن ارباب زاده های لان به آسمون نگاهی انداخت دیگه شب شده بود به سمت
اتاق ووشیان حرکت کرد
در زد و وارد شد روبه ووشیانی که داشت تمرین شمشیر بازی می‌کرد گفت(وی ووشیان بهت نگفتم تو اتاق جای شمشیر بازی نیست)
ووشیان رو به جیانگ چنگ کرد و گفت(جیانگ چنگ حوصلتو‌ ندارم اگه کاری داری بگو نداری هم اینقدر مغز منو نخور و برو بیرون)
جیانگ با عصبانیت گفت(تو اصلا میدونی چیه باید همون روز اون سگ رو مینداختم به جونت در ضمن اگه دلت میخواد بیا شام بخور)
جیانگ چنگ با عصبانیت درو محکم کوبید و رفت
ووشیان دست از تمرین برداشت و سوبیان رو کنار اتاق گذاشت
به سمت تالار غذا خوری رفت و بعد از سلام کردن به بانو یو و عمو جیانگ سر میز نشست و چاپستیکاشو برداشت شام چیز خوشمزه ای نبود
گوشت خوک سرخ شده با سس و سوپ جوانه گندم
و یک سری مخلفات دیگه
به آخر غذاش که رسید خواست از جاش بلند بشه که
صدای بانو یو رو شنید (ووشیان بشین سر جات)
ووشیان به تبعیت از حرف بانو یو سر جاش نشست
بانو یو ادامه داد(میخوام در مورد موضوعی باهات حرف بزنم)بانو یو لب باز کرد که ادامه ی حرفشو بزنه که عمو جیانگ گفت (بانو بهتره دیگه ادامه ندید)بانو یو با عصبانیت ادامه داد(چی رو ادامه ندم بهر حال باید یک روز اینکارو بکنه ووشیان بهم گوش کن تو یک آفگایی
و این یعنی اینکه دو جنسه محسوب میشی باید زودتر ازدواج کنی صاحب بچه بشی چه بخوای چه نخوای تو بزرگ شدی و بهتره دیگه دست از این کارای بیهوده برداری فردا قبل از ظهر توی غذاخوری رونگ هه یک تاجر هست که مایله تو رو ببینه اون از اهالی چانگه
بهتر سرو وضعت درست کنی و آبروی ما رو نبری
اگه همه چیز خوب پیش بره شما دو تا با هم ازدواج میکنید )
بانو یو خواست ادامه بده که جیانگ چنگ گفت(مامان اما اون زندگی خود..)بانو یو با چشم غره ای به جیانگ چنگ عملا گفت که خفه خون بگیره
)ووشیان دیگه میتونی بری به حرف هام خوب فکر کن)
ووشیان ادای احترامی کرد و به طرف اتاقش راه افتاد
به اتاقش که رسید کوزه شرابی که خریده بود رو برداشت و لبخند غمگینی زد
]ووشیان میدونست که خوانواده جیانگ خیلی لطف کرده که اون بزرگ کرده اما آیا واقعا این حقو داره که برای آیندش‌ تصمیم بگیرن ؟]
ووشیان یک نفس شراب نوشید و کوزه رو به طرفی پرت کرد و روی تختش افتاد