~• 8 •~

985 251 97
                                    

قبل از شروع پارت بگم که ممنون واسه‌ی نظرای خوبتون. کلی انرژی بهم دادین و پارت جدید هم تقدیم شما خوشگلا ❤
~~~~~~~~~~

شترق!

این دومین لیوانی بود که جیمین امروز می‌شکست. تهیونگ چشماشو چرخوند و با خوش‌رویی صورت حساب مشتری رو خساب کرد و بلافاصله به آشپزخونه رفت تا جیمین رو پیدا کنه.

× پارک فاکینگ جیمین! از این ست فقط شیش تا لیوان داشتیم احمق

جیمین دستی توی موهای قرمزش کشید و نفسشو بیرون داد. بدون اینکه حرفی بزنه، روی زمین نشست تا تیکه‌های شیشه رو جمع کنه و این سکوتش باعث تعجب تهیونگ شد. جیمین و سکوت؟ غیرممکنه!

× مراقب دستت باش

+ هستم

× آ ... خوبی؟

تهیونگ کمی بهش نزدیکتر شد و با احتیاط پرسید. جیمین هوفی کرد و سرشو به طرفین تکون داد و از جاش بلند شد تا خرده شیشه‌ها رو دور بریزه.

× چی شده؟

+ امشب مهمون داریم. جشن افتتاح نمی‌دونم چی‌چی کوفتی با مشارکت دو خاندان مزخرف پارک و یه خر دیگه.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت.

× بابات دوباره یه مرکز درمانی جدید ساخته؟

جیمین با حرص جواب مثبت داد.

+ اینش مهم نیس. مهمونی امشب واسه اینه که همکارش یه پسر آلفای جوون داره و می‌خوان با من آشناش کنن. انگشت فاکم توی تموم آلفاهای دنیا

رایحه‌ی تلخ و تند قهوه‌ی جیمین کل آشپزخونه رو پر کرده بود. تهیونگ دستشو با همدردی پشت جیمین بالا و پایین کرد و چیزی نگفت. جیمین مدام نفس‌های عمیقی می‌کشید و  مشخص بود چه فشار شدیدی رو داره تحمل می‌کنه. تهیونگ از پدر و مادر سختگیرش خبر داشت و می‌دونست دیر یا زود، قراره برای آینده‌ی جیمین تصمیم بگیرن. پسر موقرمز همیشه توی چنین مواقعی عصبی و درمونده می‌شد. درست مثل الان.

× از پسش برمیای چیم. فقط کافیه مثل همین الانت سگ و بداخلاق باشی تا هر آلفایی رو فراری بدی. می‌تونی گازشم بگیری حتی

جیمین چشماشو چرخوند و خنده‌ی شلی کرد.

+ اگه مجبور شم واقعا گازش می‌گیرم. شاهرگشو

***

جیمین یه سیب از توی ظرف میوه‌ای که خدمکارشون داشت می‌چید براشت، روی مبل لم داد و پاهاشو رو هم انداخت.

"پارک جیمین! مودب باش"

مادرش با هشدار گفت و بهش چشم غره رفت.

+ من همینم که هستم

تا خانم پارک خواست جوابی بده، پدرش درحالی که کت و شلوار طوسی و سفیدی پوشیده بود و داشت کرواتاش رو تنظیم می‌کرد، از روی پله‌ها پایین اومد.

He Is On My Nerves So Bad!Where stories live. Discover now