~• 5 •~

1.3K 242 43
                                    

(تموم که شد، توضیحات آخر پارت رو بخونید)

+ ته، به نظرت چرا یه سری آدما انقدر چسبن؟

جیمین گفت و شکلات تلخی که یکی از مشتری‌ها دست نخورده گذاشته بود رو خورد. تهیونگ خواست جوابشو بده ولی جیمین دستشو بالا آورد و با دهن پر، خودش جواب سوالش رو داد.

+ خودم می‌دونم. انقدر عالی‌ام که یه شب براشون کافی نیس. ولی متاسفم پرتوقع‌های عزیزم ...

شکلات رو با زبونش توی دهنش چرخوند و قورت داد.

+ پارک جیمین یه کون رو بیشتر از دوبار نمی‌کنه.

تهیونگ نچی کرد و با اخم بهش زل زد.

×  تو پست‌ترین آدمی هستی که دیدم. حداقل آروم‌تر حرف بزن بچه تو کافه‌اس.

جیمین نه تنها از اون حرف ناراحت نشد بلکه با نیشخند سرشو بالا و پایین کرد. پارچه‌ی سفید رو توی آخرین لیوان خیس کشید و زیر چشمی به ساعت نگاه کرد. تهیونگ حواسش بود اون امگای موقرمز امروز مدام داره ساعتو چک می‌کنه. خیلی هم براش تازگی نداشت. جیمین معمولا شبایی که قرار بود وان نایت داشته باشه همش ساعتو چک می‌کرد.

× امشبم خبریه؟

+ آم ... آره قراره تا صبح خونه‌ی تو بخوابم. در جریانی که؟

این دروغ جیمین، واسه پیچوندن پدر و مادر سختگیرش بود که رو‌ش‌های تربیتی فوق‌العاده سنتیشون، جیمین رو عاصی کرده بود.

جیمین رابطه‌ی خوبی باهاشون نداشت. در واقع، از دور همه آرزوی زندگی اون رو داشتن. پدر و مادر پولداری که واسه‌ی تک فرزندشون همه‌ی امکاناتو فراهم می‌کنن ... جز آزادی.

وقتی جیمین توی سیزده سالگی واسه اولین بار یه دخترو بوسید و به پدر مادرش اینو گفت، نتیجه‌اش شد یه هفته حبس توی خونه بدون گوشی و پلی‌استیشن.

پدر و مادر جیمین مدام بهش تاکید می‌کردن که اون یه امگاس و باید با یه آلفا ازدواج کنه و دور دخترهای امگا رو خط بکشه. به نظر جیمین این حرف خیلی مسخره بود. دخترای امگا بدن جذابی داشتن و جیمین عاشق و تشنه‌ی اون برجستگی‌ها بود. ولی مردای آلفا؟ عق!!! همیشه از بالا به پایین بهش نگاه می‌کردن و جوری باهاش رفتار می‌‌کردن که انگار جیمین برده‌اشونه. جیمین فقط دوبار تن به خوابیدن با دو تا پسر مختلف کرده بود، که از هر دو بارم پشیمون بود.

اگه پدر و مادر تحصیل کرده و باکلاسش می‌فهمیدن پسر عزیزدردونه‌اشون ترتیب نصف امگاهای ماده‌ی شهر رو داده، سکته می‌کردن. و خب جیمین یه ساید بدجنس داشت و ته ته ته ته قلبش یه ذرررره از همچین تصوری خوشحال می‌شد.

***

جونگ‌کوک یه ربع به هفت نزدیک کافه منتظر جیمین بود و به یه ماشین تکیه داده بود. مطمئن نبود اون امگای رو اعصاب به حرفش گوش بده واسه همین آماده بود تا اگه شده با زور با خودش ببرتش و مجبورش کنه از جذابیتای جونگ‌کوک خوشش بیاد.
بر خلاف تصورش، جیمین حتی چند دقیقه زودتر از کافه بیرون اومد و با دیدن جونگ‌کوک چشماشو چرخوند و پوفی کشید. جونگ‌کوک لبخند زد و زحمتی واسه نزدیک شدن به جیمین نداد چون پسر کوچیکتر خودش داشت سمتش میومد.

He Is On My Nerves So Bad!Where stories live. Discover now