𝔓𝔞𝔯𝔱 17

991 206 19
                                    

_خاکستری؟

سمتش برگشت و با دیدن جثه ی ظریف و مردونه ش لبخند زد.
چشماش درخشید با دیدن پیراهن مشکیش در تن بی نقص جیمین.

_بیا اینجا.

دستاش رو ازهم باز کرد و اشاره زد جلو بره.
جیمین خمیازه ای کوتاه کشید و با سه قدم کوتاه خودش رو در آغوش مرد انداخت.

دستای جونگ‌کوک دور کمر باریکش حلقه زد و بدنش رو به خودش چسبوند، بوی تنش رو نفس کشید و سرش رو روی شونه ش گذاشت.

_زود بیدار شدی.

_ولی من خیلی خوابیدم هیونگ! باید زود حاضر شم برم کمپانی دیور.

_میرسونمت... ترنجِ هیونگ؟

سر بلند کرد و به چشمای تیله ایش خیره شد که مضطرب بودن.

_بله هیونگ؟

بازدم لروزنش رو اروم بیرون داد و دست بلند کرد و گونه ی نرمش رو لمس کرد:

_میتونم ازت یه چیزی بخوام؟

جیمین سر تکون داد و لب تر کرد... احساس خوبی نداشت، انگار قرار بود اتفاق بدی بیوفته یا اینکه داشت به خودش سخت میگرفت.

_حتما هیونگ.

لبخند خشکی زد و شمرده شمرده گفت:

_میتونم ازت بخوام باهام به مهمونی بیای؟

جیمین مکث کرد که جونگ‌کوک سریع اضافه کرد:

_به عنوان خاکستری گرگی که دوستش ولش کرد و رفت، حتی خبری هم از خودش نداد تموم این سال هارو دنبالت گشتم... سراغت رو همه جا گرفتم ولی وقتی گفتن از کشور خارج شدی نتونستم کاری بکنم. روزهایی که بهت احتیاج داشتم که باهام حرف بزنی و منو تو آغوش کودکانت حبس کنی نبودی... سخت بود نبودنت، هر روز بهت فکر میکردم هر لحظه تو فکرم بودی... نمیتونستم فراموشت کنم تا وقتی که برگشتم و دیدم با فکرت بزرگ شدم. با فکرت قلبمم بزرگ شد و بجای سیاهی خاکستری شد... برگشتم و دیدم تو فکر و قلبم حک شدی، دیدم با وجود نبودنت تو قلبم نفس میکشیدی... قلبم تو رو میدید، قلبم باهات حرف زد، گریه کرد، خندید و... عاشقت شد!

اشکی که از گوشه ی چشم جیمین پایین افتاد رو با انگشتش پاک کرد و بوسید. لبخندش رو ترمیم کرد و روی صورتش خم شد، صدای مردونه ش و لحن پر از احساسش که صداقت ازش حس میشد و چشمایی که غرور و خوشحالی رو داد میزدن جیمین رو به ورود از مرز عاشقی دعوت میکردن.

قلب جیمین اما مدتی بود از مرز ورود عبور کرده بود.

_جیمینی؟ خیلی دوست دارم!

به دنبال حرفش، لب هاش رو روی لب های خندون جیمین کوبید و شروع به بوسیدنش کرد.

_باهات میام خاکستری.

جیمین میون بوسه گفت و با خوشحالی خندید.
دستاش رو دور گردنش حلقه زد و جونگ‌کوک از رون هاش گرفت و بلندش کرد.
بدنش رو روی کانتر گذاشت و عمیق تر لب های قلوه ایش رو بوسید.

𝐶𝑖𝑔𝑎𝑟𝑒𝑡𝑡𝑒Where stories live. Discover now