𝔓𝔞𝔯𝔱 9

1.1K 245 34
                                    

جونگ‌کوک با خنده از ماشین پیاده شد که امگا سریع خودش رو بهش رسوند و مشتی رو به سینه ش کوبید.
دستاش رو تند تند به سینه و بدن الفا میکوبید و همزمان فحش میداد.

جونگ‌کوک نه تنها عصبی نشد بلکه در کمال خونسردی منتظر تموم شدن داد و بیداد امگا ایستاد... از نظرش امگا الان شبیه به یه جوجه ی عصبی بود!

جیمین بالاخره خسته دست از کتک زدن الفا برداشت و خودش رو کنار کوله ش روی کاپوت ماشین انداخت و نفس های عمیقی کشید...

_تموم شد؟

جونگ‌کوک گفت و سیگاری روشن کرد..‌‌. سرگرم کننده س... وقتی از خانواده و زندگیش فاصله گرفت نگران خودش بود که چطور قراره این یک ماه رو بگذرونه... فکر میکرد تموم این یک ماه به سکس و سیگار کشیدن ختم میشد ولی با ورود ناگهانی یه جوجه امگا همه چی تغییر کرد.

ناراضی نبود.. برعکس کاملا بر وفق مراد الفا بود ولی یه سری چیزها گاهی اون حس رو از بین می‌برد... اون حس خوبی که از اومدن امگا داشت به تردید تبدیل میشد.

و خب الفا حق داشت... جونگ‌کوک شناخت کاملی از جیمین نداشت و تا از امن بودن امگا مطمئن نمیشد به جیمین اجازه نمیداد زیاد بهش نزدیک بشه!

جیمین چشم های خسته ش رو باز کرد و اوهومی گفت... بدون حرفی کوله ش رو برداشت و سوار ماشین شد... جونگ‌کوک تا تموم شدن سیگارش بیرون ماشین تکیه به بدنش به جاده ی روبه روش خیره شد و به عاقبت امگا موطلایی فکر کرد.

اگه جاسوس می‌بود بی فکر باید کشته میشد!
‌کشتن که نه... یه جور زندانی بودن تو امپراطوری مادرش تا آخرین نفس زندگیش!
از مرگ هم بدتر بود.

سوار ماشین شد و بعد از نیم نگاهی به امگا که سرش رو به داشبورد ماشین تکیه داده بود، راه افتاد.

جیمین خیره به نیم رخ الفا سوال کرد..

_کجا میری؟

جونگ‌کوک جواب نداد... همون لحظه ماشین رو نگه داشت و به بیرون اشاره کرد.

_پیاده شو!

جیمین گارد گرفت و چشماش رو گرد کرد...

_چی؟ چرا؟.. نخیرم!!

_اوکی!

خودش پیاده شد و سمت شرکتش رفت... قدم هاش اروم بود تا بلکه امگا افتخار بده و پیاده بشه...

صدای باز و به دنبالش بسته شدن در ماشین گوش هاش رو تیز کرد.

جیمین با چند قدم به الفا رسید و بی حس به شرکت بزرگ روبه روش خیره شد... خب بچه پولدار بودن از جمله شخصیت عجین شده با جیمین بود.

ولی الفا مشکوک بهش نگاه کرد تا اثرات تعجب رو صورت امگا ببینه اما با فیس پوکرش مواجه شد... اون حتی متوجه ی نگاه الفا هم نبود طوری که قدم هاش رو متوقف نکرد و سمت ورودی شرکت رفت.

𝐶𝑖𝑔𝑎𝑟𝑒𝑡𝑡𝑒Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt