part 36

669 107 3
                                    

همینطور که توی خیابون های شلوغ قدم میزدند به مغازه ها و دست فروش ها نگاهی مینداختند
تقریبا عصر بود و بعد از اتمام کارهای تهیونگ همشون باهم به خیابون اومده بودند تا از خیابون ها دیدن کنند
جونگ کوک به زور به بازوی دوست پسرش چسبیده بود و به اینکه اون میخواد ازش جدا شه هیچگونه اهمیتی نمیداد و هرموقع که تهیونگ دستش رو عقب میکشید جونگ کوک با ناخون هاش اون رو محکمتر سرجای قبلیش بر میگردوند و تهیونگ ناچار قبول میکرد
جیمین با دیدن مرکز بازی ای جلوی همه توقف کرد و دست هاش رو باز کرد
_یا بیاید بریم اونجا با باید بیاید بریم اونجا
و بعد سریع دست یونگیو و گرفت و کشید و همه با اه و ناله به دنبالشون رفتند

جیمین برای راحتیش یکی از عوامل اونجارو خفت کرده بود و دمپاییش رو ازش کش رفته بود و الان جلوی میز بیلیاردی که هیچی ازش نمیدونست ایستاده بود و بنظر خودش داشت عالی بازی میکرد

_جیمین اگر توپت نرفت نوبتت سوخته چرا هی داری میزنی؟
_چونکه دوست دارم
بومگیو با کلافگی خواست چوبو ازش بگیره که جیمین اونو به سمتش نشونه گرفت
_جرعت داری بیا جلو تا دلو رودتو پاره کنم بریزم کف داره
پسر متعجب با کلافگی موهاشو چنگ زد
_خداااا، ادمو سگ بگیره ولی جو نگیرتش

_جیمین اگر توپت نرفت نوبتت سوخته چرا هی داری میزنی؟ _چونکه دوست دارمبومگیو با کلافگی خواست چوبو ازش بگیره که جیمین اونو به سمتش نشونه گرفت_جرعت داری بیا جلو تا دلو رودتو پاره کنم بریزم کف دارهپسر متعجب با کلافگی موهاشو چنگ زد_خداااا، ادمو سگ بگیره...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از اینکه یونگی بزور جیمین رو از قسمت بیلیارد بیرون کشید پسر به سمت دکه کوچکی که درش عکس میگرفتند رفت
سه دست لباس ست برداشت و به طرف و یونگی جونگ کوک رفت
_بیاید بریم عزیزانم!

بعد از اینکه یونگی بزور جیمین رو از قسمت بیلیارد بیرون کشید پسر به سمت دکه کوچکی که درش عکس میگرفتند رفتسه دست لباس ست برداشت و به طرف و یونگی جونگ کوک رفت_بیاید بریم عزیزانم!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بومگیو با دیدن ترن هوایی که گوشه از پارک بود سریع به طرفش رفت

با گرفتن 5تا بلیط بدون اینکه نظرشون رو بپرسه به طرف دوست هاش که هرکدوم جایی پهن شده بودند حرکت کرد
_یونگی تو با من بیا

اروم نگاهش رو به سمت تهیونگ متمایل کرد و با دیدن نگاه کوک روی خودش سریع زمزمه کرد_باشه پس شما با شوهراتون برین منم با دوست پسر فرضیم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اروم نگاهش رو به سمت تهیونگ متمایل کرد و با دیدن نگاه کوک روی خودش سریع زمزمه کرد
_باشه پس شما با شوهراتون برین منم با دوست پسر فرضیم..

_بچها میشه لطفا وایسید منم بیام؟
بعد از ترن هوایی همه از حمله تهیونگ و یونگی به بومگیو بی محلی میکردند چونکه اون ترن به طرز وهم اوری وحشتناک بود و بعد از اینکه سواریشون تموم شد همشون توی دستشویی عمومی چادر زده بودند
_خفه شو بومگیو
کوک با عصبانیت داد زد و دست تهیونگ رو محکمتر کشید
بادیدن گروهی از دختر و پسر های هم سن و سال خودشون لبخندی روی لبش نشست
وقت خودنمایی بود
همینطور که بهشون نزدیک میشدند بازوی تهیونگ رو چسبید و طوری حرف زد که هم تهیونگ هم اون افراد بتونند بشنون
به خونه رو به روش اشاره کرد
_تهیونگ عزیزم بنظرت امشب توی این ویلامون بمونیم یا..
و به خونه ساختمانی بزرگ اونطرف خیابون نگاه کرد
_توی پنت هوسمون؟
تهیونگ نگاه متعجبی حواله صورتش کرد و خواست حرفی بزنه که کوک دستش رو محکم فشار داد و هوم سوالی پرسید
افرادی که از کنارشون رد میشدند حرف کوک رو شنیدند و با تعجب بهشون نگاه کردند
بالاخره یکی از پسر های جمع به طرفشون اومد و شروع به حرف زدن کرد
_ام.. سلام من تصادفی حرفتون رو درباره پنت هوس اونور خیابون شنیدم
کوک لبخند مغروری زد و سری تکون داد
_راستش اونجا هنوز درست نشده و یه خرابست پس اگه جایی ندارید که بمونید پیشنهاد میکنم برید سونا
تعظیم کوچکی کرد و با خنده به طرف دوست هاش رفت
پلک چپ کوک داشت میپرید و دستش از بازوی تهیونگ شل شده بود
با شنیدن صدای تهیونگ اروم به طرفش برگشت
_لطفا تا رسیدن به هتل هیچگونه حرفی از دهنت خارج نشه کوک!
و پسر هم حرف مرد رو تایید کرد تا رسیدن به هتل هیچ حرفی نزد

red gun/vkook Where stories live. Discover now