part 24

1.2K 158 3
                                    

*خبب وقت دود راه انداختنه
تهیونگ با تعجب برگشت سمت جیمین
_دود؟ دود چی؟
-دود دیگه
رو کرد سمت کوک
_چی میگن اینا؟
کوک تو چشاش زل زد
تهیونگ با تعجب نگاهی به همشون انداخت
_معتادین شما؟
همه سکوت کردن البته در اصل داشتن جلوی خودشونو میگرفتن
تهیونگ با نگرفتن جوابی نفس عمیقی کشید
_با یه معتاد رفتم تو رابطه قراره منم از راه بدر کنه دوستاشم که از خودش بدت...
+چی میگی تو؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید و انگشتشو به نشونه تهدید جلوشون گرفت
_دود فقط دود کباب!
_
*تهیونگ داداش بخدا ما منظورمون مواد نبود
_حرف نباشه!
-بابا چرا خب اومدیم اینجا!!!
+رای میگه دیگه تهیونگ! اومدیم سونا چیکار؟
_اومدیم تا یکم استراحت کنیم و شماهم نرین سر کارای بد بد
و به قیافه پوکرشون اهمیتی نداد
_
زد رو دست بومگیو که داشت حوله رو دور کلش پیچو تاب میداد
_تاحالا حوله نبستی دور سرت؟ از سنت خجالت بکش بچه سه ساله هر هفته هست روزش تو سوناست اونوقت تو با 20و خورده ای سن هنوز بلد نیستی حوله ببندی به سرت!
بعد از اینکه حوله بومگیو رو بست رفت سراغ جیمین
_توهم بجای اینکه هر دفعه زبونتو دراز تر کنی برو یکم از این نوع کارا یاد بگیر فردا میخوای زن بگیری بلد نیستی حوله ببندی دور سرت کپک میزنی پیش این بومگیو
رفت سراغ کوک
-الان به من توهین شد یا اون؟
_هردو!
نگاهشو به چشمای کوک داد
_و تو عشق من!
قند تو دل جونگ کوک اب شد
تهیونگ لبخندی زد و در عرض چند ثانیه لبخندش رفتو تو سری به کوک زد
_توهم با اونا فرقی نداره!
شروع کرد بستن حولش
_بجای اینکه انقد بد دهن باشی یکم از اون الونکت بیا بیرون دنیای بیرونو ببین همش تو خونت چپیدی
+خیلی نامردی کیم تهیونگ!
بعد از اینکه حولشو بست به چشماش خیره شد وپلبخندی زد
سرشو پایین برد و لب کوک رو بوسه کوچیکی زد
_حالا بریم
_
+تهیونگ خیلی گرمهههه
-وای اقای کیم تروخدا بیا بریم بیرون دارم خفه میشم
*دوس دارم سازنده سونای بخارو بیارمش اینجا کلشو بکنم زیر اب خفه شه
+وای گرمه گرمه
و تهیونگ؟ اوه خب اون چهار زانو روی زمین نشسته بودو داشت یوگا کار میکرد و هر از گاهی یه ماسه اب به صورتش میپاشید
کوک که صورتش قرمز شده بودو داشت با دستش خودشو باد میزد سمت تهیونگ که روی صندلی های چوبی نشسته بود برگشت
+تهیونگگگ دارم هلاک میشم تروخدا بیا بریم
-وای الانه که بمیرم بعد خونم میفته گردنت اقای کیم تهیونگگ
*وای من نمیخوام تو سونا بخار بمیرم
+گرمهههه
_خفه شید!
_
+سرده تهیونگ سرده!!
ولی با یهویی پریدن جیمین کنارش پرید هوا
+یاخدا
جیمین با چشمای قرمز نگاهش کرد
*وقتی مردم رو سنگ قبرم بزنید اگه تهیونگ نبود اینجاهم سنگ گبری نبود
بومگیو ازونور خنده صدا داری کرد
-راس میگه اقای کیم دلیل مرگمونه!
کوک خودشو بغل کرده بود تا گرمش بشه
+وای خدایا سرده حس میکنم اومدم قطب جنوب دارم منجمد میشممم
و بعد سرخورد و از روی صندلی های چوبی پایین افتاد
-اون قطب شمال بود
+مهم قطبش بود شمال و جنوب یکیه
*فقط اگه سازنده این اتاق منجمد شده رو گیر بیارم با چهره قاتلش رو به رو...
_خفه شیددددد
همه نگاها برگشت سمت تهیونگ
_بردمتون سونا بخار گفتین گرمه اوردمتون اینجا گفتین سرده میشه بکیر کدوم قبرستونی بریم؟
*مگه هوای عادی چشه که باید تو سرما باشیم یا گرما؟
-+راس میگه راس میگه
تهیونگ شقیقشو ماساژ داد و نفس عمیقی کشید
_اکی اکی گمشین برین بیرون
و بعد هر سه نفر مثل فشنگ رفتن بیرون و تهیونگ نفسشو صدا دار بیرون فرستاد
_
کوک همینطور که تخم مرغ ابپز دومی رو توی دهنش میچپونن با اینکه اولی هنوز تو دهنش بود شروع کرد صحبت کردن
+تخم مرغ اش یکم سرد شده ولی قابل خوردن
جیمین ازونور سالن داد زد
*کوک بومگیو! نمک گیر اوردم.
بومگیو و کوک به سرعت سمتش رفتن و روش افتادن
-نمک، نمک بده نمک میخوام
+وای میگم تخم مرغش مزه نمیده
و بعد تخم مرغ بعدیو از دست تهیونگ بدبختی که داشت تخم مرغ پوست میکند گرفت و خورد
جیمین با دادن نمک بهشون تخم مرغی که تو دست تهیونگ بود و داشت به سمت دهنش میبردشو از دستش قاپید و کرد تو دهنش
*تهیونگ داداش چرا خجالت میکشی؟ فقط داری به ما میرسی بخدا اصن راضی به زحمت نیستیم یکمم خودت بخور
تهیونگ با قیافه ای که مثل ماست وا رفته بود نگاهش کرد
_عا بله بله اگه بزارین!
+تهیونگ، تخم مرغ!
نگاهش به سمت کوک برگردوند که یه دستشو سمت تهیونگ دراز کرده بود و با اون یکی دستش کارت گرفته بود
_اگه ناراحت نمیشین باید بگم که تموم شد و اخرین دونه تخم مرغم...
رو مرد سمت جیمین که داشت انگشتاشو لیس میزد
_دوست زبون نفهم تون خورد
و با نگاهی تیز خیره به جیمینی شد که حرفشو به تخمش گرفته بود
-اینم از این.. اینم از این.. اینم از اخریشششش
و ناگهان صدای داد بومگیو توی سالن پیچید
-بردمممم بردمشششش
رو کرد سمت تهیونگ
-تهیونگ داداش بای ماچت کنم
تهیونگ پوکر نگاهشو از بومگیو که داشت تک تک افراد سالانه بوس میکرد گرفت و رسید به جونگ کوکی که داشت کارتای توی دستشو توی مشتاق مچاله میکرد
مثل اینکه وضعیت.. خطری بود.
اروم و با احتیاط سمتش رفت
_عام.. کوک؟
نگاه کوک بالا اومد
+که بهم تخم مرغ نمیدی اره؟
و ناگهان... کوک پرید روی سر تهیونگ و تهیونگه بدبخت از پشت افتاد
+اگه بهم تخم مرغ میدادی الان اینجوری نمیشدددد بزنمت؟ بزنمت؟
هی دستشو جلو صورت تهیونگ میبردو عقب میکشید ولی با صدا زده شدنش سرشو بالا اورد و با تعجب به مردی که گوش جیمین و بومگیو رو گرفته بود نگاه کرد
»بیرون!
_
+خیلی اقای مسخره ای بود از مدیریتش اصلا خوشم نیومد
جیمین همینطور که گوششو ماساژ میداد گفت
*اره بخدا خیلی افتضاح بود تخم مرغم کم میدادن تازه نمکم به زور گیر میومد
-ولی خوش گذشت مخصوصا همون بازی ای که برندش من بودم ولی دیگه نریم خوب ازمون پذیرایی نکردن
_وای بسه تروخدا عین گداها افتادید غذا قارت کردید نمک دزدیدید مردمو...
*صبر کن صبر کن، از کجا فهمیدی نمک دزدیدم؟
_ضایع بود بابا جیب برید افتضاحه
*هیی تو بلدی؟
نگاه تهیونگ سمتش برگشت
_هه
و بعد جلوتر از اونا حرکت کرد
کوک با چشمای متعجب پشتش راه افتاد
+وایسا وایسا تهیونگ تو جیب بری؟
*تروخدا به منم یاد بده به دردم میخوره
-بفرما به ما میگه معتاد بعد خودش جیب بره کوک اینم ادم بود انتخاب کردی؟
_خفه شید فقط سوار ماشین شین!

red gun/vkook Where stories live. Discover now