part 33

817 111 2
                                    

با گردن درد پلکاشو ازهم فاصله داد
نگاهشو دور تا دور سوییت چرخوند و با ندیدن کسی دوباره چشماشو بست
توی این چند سال عمرش تاحالا یکبارم نشده بود روی مبل اونم به این سفت و سختی بخوابه ولی خب هرچیزی امکان داره!
چند بار پلک زد و روی مبل نیم خیز شد
چشماش دوباره روی هم افتادن و سرش داشت روی شونش میفتاد که در یکی از اتاق ها با صدای مهیبی بازشد و باعث شد تهیونگ که داشت برای بار دوم میخوابید با وحشت چشماشو باز کنه و به اون فرد بیشعور خیره بشه
_جونگکوک مثل یه قلدر توی چهار چوب در ایستاده بود با چشمای نیمه باز به تهیونگ که با وحشت بهش خبره بود نگاه میکرد
_کجا بودی؟
پسر با صدای خشن و خوابالودی پرسید که تهیونگ چندبار پلک زد تا اول صبحی متوجه حرف پسر بشه
_خواب
کوک با شنیدن جواب تهیونگ انگار که چیز غیر قابل باوری شنیده باشه یک قدم جلو اومد
_چی؟؟ به من دروغ میگی؟؟؟ کم نبود روی مبل خوابیدی باید بندازمت بیرون سگای محله هم بیان تیکه پارت کنن؟
تهیونگ با تعجب به حرفاش گوش میداد هیچ چیز متوجه نمیشد
بالاخره با گیجی زمزمه کرد
_محض رضای خدا جونگکوک تو ساعت 8 و 24دقیقه صبح روز تعطیل اومدی من رو با شنیدن صدای بلندی بیدار کردی و ازم میپرسی کجا بودم؟ قبرستون بودم، خب بنظرت ادم ساعت8صبح کجا میتونه باشه؟؟
جونگکوک بی حرف فقط با چشمای بسته رو به روش ایستاده بود
انگار که سرپا خوابیده باشه..
_جونگکوک!!!
پسر با شنیدن اسمش سریع از خواب پرید و بعد از درک موقعیت با اخم به تهیونگ خیره شد
_همینکه منو بیدار کردی دلیل موجهی برای بیرون بودنت بود نمیخواد خودتو توجیه کنی به هر حال من چشم سوم دارم و دیدمت که رفت...
تهیونگ سریع از روی کاناپه بلند شد و به طرف کوک قدم برداشت
پسر بی توجه با چشمای بسته حرف میزد
_بعد چی؟؟ به من میگی قبرستون؟ فکر کردی با بچه 5ماهه طرفی؟ کیم تهیونگ بخدا کاری می....
با هل داده شدنش اخمی کرد و خواست چشماشو باز کنه که محکم روی سطح نرمی افتاد
تهیونگ بعد از انداختنش روی تخت به سمت پاتختی رفت
کلید اتاق رو برداشت و به سمت دیگه تخت که بومی خواب بود حرکت کرد
_بومگیو
با بیدار نشدن پسر دوباره صداش کرد
_بومگی....
_مگه با پشه حرف میزنی؟ اینکه اینجوری بیدار نمیشه
تهیونگ اخم گیجی کرد و خواست سوالی بپرسه که با کار کوک حرفش تو دهنش ماسید
پسر دستشو تف مالی کرد و محکم پس گردن فرد کنارش که درخواب عمیقی سر میکرد زد
بومگیو سریع روی تخت نشست و با چشمای بستش حرف زد
_لطفا بیشتر.. اهه
تهیونگ با شنیدن صدای بومگیو به سمتش برگشت و دید پسر داره لباشو توی هوا تکون میده
با تاسف نگاهشو گرفت و به کوک داد و پسر وضعیت رو براش شرح داد
_خواب خیس دیده چیزی نیست، ادامشو اینجا انجام میده
پسر بزرگتر با کلافگی به سمت بومگیو رفت و خواست دوباره بیدارش کنه که پسر به سمتش هجوم برد
تهیونگ سریع عقب کشید و باعث شد بومگیو با سر از تخت پایین پرت شه
_اهه.. ددی روی زمین؟
کوک با شنیدن صداش خنده بلندی کرد
_داره میکنتش الان
تهیونگ سریع جواب داد
_نیاز نیست چیزی بگی دارم میبینم
سعی مرد به اخمای توهم کوک توجهی نکنه
با دیدن اینکه امیدی به بومگیو نیست به طرف در رفت
میخواست ازش بخواد تا وقتی که کامل بیدار نشدن از اتاق بیرون نیان و در رو روشون قفل کنه ولی با اتفاقاتی که افتاد فهمید این فرضیه از بیخ غلط بود
_خدایا، منو بین یه مشت هورنیه مست انداختی نمیگی بنده ارزشمندت بین اینا حروم میشه؟
_از خداتم باشه کجا میخوای همچین ادمای خوب و عزیزی مثل ما پیدا کنی؟
تهیونگ نیم نگاهی به چهره کوک انداخت و زیر لب زمزمه کرد
_جهنم...

red gun/vkook Where stories live. Discover now