گاگای منو خوردن

186 74 81
                                    


بخش دهم: گاگای منو خوردن

*******************

از خیلی وقت بود یک سوال ذهنش رو درگیر کرده بود؛ برای همین تصمیم گرفت هر چه سریع‌تر از جان بپرسه. وارد اتاق پسر شد. جان در حال نقاشی کشیدن بود. کنار میز ایستاد و گفت:

جان‌گا میشه ازت یه سوال بپرسم؟

جان بدون اینکه نگاهش رو از دفتر نقاشیش بگیره، گفت:

بگو.

ییبو چونه‌ش رو بر روی میز گذاشت و گفت:

مامان و بابای تو چطوری پول در میارن؟

جان در حالی که مداد توی دستش رو عوض میکرد، گفت:

اونا پلیسن!

ییبو ذوق‌زده گفت:

یعنی تفنگ دارن؟

جان با ذوق سرش رو تکون داد و گفت:

آره اونا با دزدا میجنگن. اگه ما شب‌ها با خیال راحت می‌خوابیم به خاطر مادر و پدر منه.

ییبو دست‌های تپلش رو بهم زد و در حالی که از ذوق و هیجان لکنت گرفته بود، گفت:

مامان و بابات اومدن بهشون میگی من دی دی خوبی بودم تا اجازه بدن با تفنگشون بازی کنم؟ قول میدم خرابش نکنم.

جان سری به نشونه منفی تکون داد و گفت:

نه ییبو. پدرم اجازه نمیده حتی من دست به تفنگش بزنم. یه بار قایمکی رفتم از توی کشوی کارش تفنگش رو بردارم؛ اما فهمید و تنبیهم کرد.

ییبو فکر نمیکرد یک روزی گاگای عزیزش هم کار بدی انجام داده باشه؛ برای همین باتعجب گفت:

چطوری تنبیه شدی؟

جان دلش نمی‌خواست به اون موقع فکر کنه؛ اما وقتی پسر ازش پرسیده بود، مجبور شد جواب بده:

دو روز بهم شام ندادن. هر دو روز خودشون پیتزا و مرغ سوخاری خوردند.

ییبو یکی از دست‌هاشو با تعجب روی لپش کوبید و گفت:

دو روز بدون شام؟ نمردی؟ من اگه یک روز شام نخورم میمیرم. بوبو و مومو هم این موضوع رو میدونند؛ برای همین وقتی قهر میکنم سریع بهم میگن برم شام بخورم. اونا دلشون نمیخواد صاحب قشنگشون رو از دست بدن.

جان متوجه شد ییبو دوباره توی خیالاتش غرق شده. قوه خیال‌پردازی پسر خیلی خوب بود. تصمیم گرفت ادامه نقاشیش رو رنگ کنه که ییبو گفت:

جان‌گا میخوای کمکت کنم رنگشون کنی؟ توی رنگ‌آمیزی خیلی خوبم.

جان سریع نقاشیش رو به سینه‌ش چسبوند و گفت:

نه دی دی. نمیخوام خسته بشی. برو واسه خودت یه نقاشی بکش.

اما ییبو رنگ سبز جعبه مدادرنگی جان رو برداشت و در حالی که لب‌هاشو جلو داده بود، گفت:

𝐼 𝑊𝑖𝑠ℎ 𝑊𝑒 𝑁𝑒𝑣𝑒𝑟 𝐺𝑟𝑒𝑤 𝑈𝑝 (𝐶𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑)Where stories live. Discover now