روز هجدهم ᨖ گل همیشه بهار

124 39 83
                                    

روز هجدهم
گل همیشه بهار: خاطره فراموش نشدنی

به بکهو که توی کت و شلوار شیکش زیادی خوشتیپ شده بود نگاهی کردم و برای بار بیستم به گوشی سوکجین زنگ زدم ولی بازهم بی جواب موندم. چشم هامو بستم و سعی کردم به سه ماه پیش، بیمارستان و اتفاقات بعدش فکر نکنم. از بعد از اون روز جین کم کم ازم فاصله گرفت. به بهانه‌ی مقاله نوشتنش، ازم فاصله گرفت و من هم بهش اجازه دادم فاصله بگیره. هردومون به این فاصله‌ی بینمون نیاز داشتیم. اون برای این که کمی تنها باشه و من برای اینکه اتفاقای اخیر و کنارهم بذارم و به یه جواب برسم. می‌دونستم یه چیزی داره بینمون تغییر می‌کنه، می‌دونستم یه چیزی داره توی من تغییر می‌کنه ولی من از تغییر می‌ترسیدم. می‌تونستم بفهمم جین ازم چی می‌خواد اما مشکل من بودم که نمی‌تونستم سریع خودمو با اوضاع وفق بدم. این اوضاع برام جدید بود نیاز داشتم بهش بیشتر فکر کنم. فکر بهم ریختن زندگیش بیشتر عصبیم می‌کرد!

-- جونگ‌کوک؟

چشم هام رو باز کردم به سمت هوسوک که صدام کرده بود برگشتم.

-- جه‌یی کارت داره برو توی اتاق عروس.

چشم‌هامو تو حدقه چرخوندم و همونجا از خدا خواستم اگه زندگی بعدی وجود داره، جِی خواهر من نباشه! وارد شدم و به جه‌یی که تنها توی اتاق بود نگاه کردم: چیه؟ نمی‌دونی سرم شلوغه؟

پشت چشمی نازک کرد: حالا چیکار داری می‌کنی مگه؟ سوکجین کجاست؟ دسته گلمو هنوز نرسونده. الانه که دوستام بیان و می‌خوام با دسته گل باهاشون عکس بگیرم.

نفس عمیقی کشیدم و از لای دندونام غر زدم: بهت گفته بودم اون سرش شلوغه و ازش خواهش نکن!

چشم‌هاش رو گرد کرد: اصلا ازش خواهش نکردم، همین که گفتم قبول کرد.

- تو که راست می‌گی روباه مکار، به هرحال من بهت گفته بودم به سوکجین نگو!

-- چرا نگه؟

به سمت در برگشتم و سوکجین رو دیدم که با دسته گل سفید به سمت جه‌یی می‌اومد. لبخند شیرینی روی لبش بود و مستقیم به جه‌یی نگاه می‌کرد: خوشگل شدی جه‌یی.

دسته گل رو به سمتش گرفت: همونجوری که خواسته بودی.

جِی جیغ نیمه‌بلندی کشید و خیلی سعی کرد دسته گل کوچیک و جمع جور گل‌های لاله‌اشو با تزئین مینیمالشو با شدت از دست جین نکشه: خیلی خوشگله سوکجین، خیلی خوشگلــه!

بی‌ اهمیت به ذوق جِی کنارش ایستادم و سرم رو نزدیک گوشش بردم. از لای دندونام غریدم: چرا جواب زنگامو نمی‌دادی؟

بدون نگاه کردنم جواب داد: روی سایلنت بود، متوجه نشدم.

می‌دونستم نبود. اون حتی موقع خواب هم گوشیش رو سایلنت نمی‌کرد.

• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸Where stories live. Discover now