روز نهم ᨖ گل اقاقیا

102 36 35
                                    

روز نهم
گل اقاقیا: عشق نهانی، عشق پاک

••لطفا قبل خوندن این پارت، اول صحبتای آخر پارتو بخونید••
°آهنگ پیشنهادی این پارت: Roy Kim- Flower°

لیوان آب رو به دستش دادم و قرص رو دست دیگه اش: چرا از پیتزای من خوردی؟ دیدی که پیتزای گوشت سفارش دادم.

تو یک حرکت لیوان رو سر کشید: حواسم نبود پیتزاها رو جا به جا

و دلش رو گرفت: آخ!

روی دسته مبل نشستم: می‌خوای بریم بیمارستان؟

بیشتر توی خودش جمع شد: نه، خوب می‌شم.

چشم هامو بستم و نفس عمیقی کشیدم: خیلی کله شقی، 4 ساعته بهت می‌گم بیا بریم بیمارستان. با اینجوری قرص خوردن خوب نمی‌شی!

-- یکم استراحت کنم خوب می‌شم جونگ‌کوک، انقدر غر نزن.

- حداقل روی تخت دراز بکش.

چیزی نگفت و فقط توی خودش جمع شد. سری تکون دادم و به سمت آشپزخونه اش رفتم: تا برات سوپ درست می‌کنم باید خوب شده باشی وگرنه اون موقع است که می‌برمت بیمارستان فهمیدی؟

-- اوهوم، ممنون از لطفت!

کاسه سوپ‌و روی میز گذاشتم‌و روی دسته مبل نشستم: بهتری؟

نشست: آره خیلی. ممنون بابت سوپ.

شونه ای بالا انداختم و کاسه رو دستش دادم، نگاهی به دستای خالی من انداخت: پس خودت چی؟

- نه من مثل چی سیرم و مثل تو محتویات معده امو خالی نکردم، پس نوش جان.

-- چندش!

خندیدم و بعد از سکوت کوتاهی گفتم: دوستات هم مثل خودتن جین. مخصوصا هیون؟

هورتی کشید: کیونگ‌هون.

- آره آره همون! مثل تو شوخه ولی خیلی جدی تر از توئه.

-- طبیعیه مثل خودم باشه از بچگی باهم بزرگ شدیم.

- واو، من هیچ وقت از این دوستا نداشتم. آهی کشیدم: هوسوک اولین دوست صمیم بعد از جِیه.

-- اینم مدیون مامان باباهامونیم، اگه باهم دوست نبودن هون افتخار اشنایی با من‌و نداشت!

بلند خندیدم: نارسیست.

چشم‌هاشو گرد کرد: چیه، مگه دروغ می‌گم؟

• 𝗥𝗲𝗳𝗹𝗲𝗰𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗢𝗳 𝗠𝗲 | 𝗝𝗶𝗻𝗞𝗼𝗼𝗸Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon