Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.


Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

[روز سفر]

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

[روز سفر]

با شنیدن صدای زنگ در سریع کلاه حصیریش رو انداخت روی سرش و با دستو پاهاش چمدوناشو به هر طریقی که بود بیرون از خونه هل داد
با دیدن تهیونگ که با یه ماسک و پیراهن شلوار سیاه رنگ جلوش ایستاده بود خیره شد
حدود 1 دقیقه فقط بهم خیره بودن تا کوک سریع گفت
_گرممه
تهیونگ هم سری تکون داد
_منم همینطور
_نمیریم؟
پسر با شنیدن این حرف کوک سریع سرشو تکون داد و راه افتاد و کوک با عجله دنبالش کرد
_ماشینو کجا پارک کردی؟
تهیونگ جوابی نداد و کوک به این فکر کرد که شاید دارن نزدیک میشن
_ای بابا تو این گرما ادمو مجبور به چه کارایی میکنه این..
حدود چند دقیقه از راه رفتنشون میگذشت که صدای کوک با داد بلند شد
_پس این ماشین کوفتیو ناقص الخلقتو کدوم گورستونی پارک کردی کیم فاکینگ تهیونگ؟؟
تهیونگ از حرکت ایستاد و به طرفش برگشت
با لحن خنثی ای زمزمه کرد
_ماشین نیاوردم
و همین کافی بود تا جونگ کوک انگار لشکر شکست خورده روی زمین پهن شه اه و ناله کنه و زمین و زمانو به فحش ببنده
_خدا یه دوست پسر بهم داده نه ماشین داره نه اینروزا بهم عشق و علاقه میده نه وسایلامو میاره خدایا منو میکشتی انقدر عذاب نمیکشیدم دیگه به ته خط رسیدم دارم نمیتونم صبر منم یه اندازه ای...
_یا بلند شو و باهام بیا تا بریم و به پرواز برسیم یا اینجا بشین و زار زار اشک تمساح بریز و توی افتاب تجزیه شو انتخاب با خودت
و پسر بعد از حرفش بی توجه به کوک که روی اسفالت پخش شد به راهش ادامه داد

با دیدن در فرودگاه مثل کسایی که وسط حبس ابد عفو خوردن به طرف درش پرواز کرد و خودشو توی سالن بزرگ و خنک فرودگاه انداخت
دو زانو روی سرامیک های سرد سالن نشست و کف دستاشو ستون بدنش کرد
_خدایا این یه بارون الهی وسط تابستونه!
_چه ربطی داره؟
با شنیدن صدای بومگیو بدون اینکه به طرفش برگرده هیس تیزی گفت و خودشو روی سرامیک های گرون قیمت فرودگاه غلط انداخت
_حس میکنم وسط بهشت دارم اب انگور میخورم وای خدایا این حس فوقالعادست
بومگیو رو کرد سمت تهیونگ که داشت بلیطا رو چک میکرد
_این چشه؟
و پسر بزرگتر تا خواست حرفی بزنه صدای کوک بلند شد
سریع از اون خنکی لذتبخش دلکند و مثل طلبکارا دست به سینه مشغول حرف زدن شد
_این؟ یکی اینو باید به اقای کیم بگه! منو از خونم تا اینجا توی این افتاب سوزان که پشه هم توش جزغاله میشه پیاده ورداشته اورده بعد میگی این چشه؟ هیچی عزیزم حالم خوبه هیچیمم نیست نمیبینی چقد شادو شنگولم؟ ولی فقط نزدیک بود تا چند دقیقه پیش از شدت گرما زدگی مثل اسفالتای کف خیابون ذوب بشم که البته کیه که اهمیت بده!
و بعد با غضب نگاهی به تهیونگ که سعی داشت خندشو کنترل کنه انداخت و بلیط از دستش چاپید و به طرف چمدوناش رفت
_تهیونگ گمشو بریم تا از دلش در بیاری قبل از اینکه طلاقت نداده
پسر با شنیدن صدای جیمین سری تکون داد و با خنده به طرف کوک حرکت کرد

_

خب سلام!
اول از همه بگم که حالتون خوبه؟
خب من این پارتو اپ کردم میدونم بد شده ولی حداقل میخواستم توی این وضعیت اگرم شده یکمی خنده مهمون لباتون شه
بعد، اینکه قراره کاور بوک رو عوض کنم چند روز دیگه پس گمش نکنید
و بازهم میگم مواظب خودتون باشید سعی کنید اسیب نبینید و هشتگ یادتون نره
کارسا همتونو دوست داره

red gun/vkook Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon