+ چانیول چطور قراره این خبر که خانواده پارک یه وارث جدید داره به مطبوعات اعلام کنیم؟
با لحن هیجانزده خانم کیم اخم غلیظی روی صورتش نشست و برخلاف انتظارش چهره مادر و پدرش هم خوشحال به نظر نمیرسید، متوجه بود که مادرش مدام بغض میکنه و سرشو پایین میندازه و حتی پدرش به این شام خانوادگی علاقهای نشون نمیداد.
اینکه امشب رو فقط برای انجام وظیفه تدارک دیده بودن بیش از حد مشخص بود و چانیول با فکر اینکه حتی خانوادش نمیتونن نبود بکهیون رو فراموش کنن گفت:
- لزومی نداره انجامش بديم.
به نارا خیره شد و با لحن سردش ادامه داد:
- این خانواده یه وارث داره و بهتره به جای این مسائل نارا برای یه مادر خوب بودن تلاش کنه.
پوزخند تلخی زد و با اینکه میدونست حقیقت نداره ادامه داد:
- نتونست درست به وظایفش عمل کنه و مادر خوبی برای پسرم نبود... باید برای بچهی خودش مادر با فکری باشه.
به وضوح متوجه پرشدن چشمای نارا شد اما قرار نبود اهمیتی بده، اینکه با حماقتش خبر بارداریش رو به بکهیون داده بود از یادش نمیرفت و تصور اینکه اون لحظه جملاتش چی به سر بکهیون آورده بودن چانیول رو به جنون میرسوند.
طبق انتظارش خانم و آقای کیم با اخم به نارا نگاه کردن و چانیول به چشمای غمگین آقای پارک خیره شد، نمیدونست چرا نگاههای پدرش تغییر کردن و فقط میدونست این نگاهها رنگ حسرت و پشیمونی دارن.
لیوان آبی برداشت تا بتونه به خودش مسلط بشه، نمیتونست حتی یک لحظه این جمع رو تحمل کنه و میخواست به خونه برگرده و مثل شبای گذشته شبش رو توی تخت بکهیون بگذرونه.
+ بکهیون قرار نیست بهمون ملحق بشه؟
با سوال ناگهانی آقای کیم و لحن کنجکاوش لیوان توی دستش لرزید و به سختی نفس عمیقی کشید، حتی نمیدونست کجاست و نمیدونست باید چه جوابی بده.
- بکهیون دیگه اینجا نیست.
با لحن قاطع آقای پارک تمام سرا به سمتش چرخید و چانیول به سختی نگاه لرزونش رو از چشمای قاطع پدرش گرفت.
- برای تحصیل از کشور خارج شده.
به سادگی ادامه داد و خیلی طول نکشید آقای کیم با تحسین بکهیون نفسهای چانیول رو سنگینتر کنه.
+ خدای من این تصمیم فوقالعادهایه اینجا برای بکهیون کافی نبود... حتما بیشتر و بیشتر باعث افتخار این خانواده میشه... کجا رفته؟ البته که یکی از دانشگاههای معتبر دنیا درسته؟
دستش میلرزید و احساس میکرد دنیا دور سرش میچرخه، به کراواتش چنگ زد و کمی بازش کرد با این حال فایدهای نداشت.
YOU ARE READING
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]
Fanfiction❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...
•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 22
Start from the beginning