+ کشتم... کشتمش...
وونهو وحشتزده کنار سهون ایستاده بود و شوکه به جسد اوه نگاه میکرد.
- قربان... شما... شما چیکار کردین؟!
با لحن شوکه و ترسیدهای دستاش رو بین موهاش برده بود و به جسم غرق خون رئیسش نگاه میکرد، همه چیز رو خراب کرده بود و این پایان وحشتناک رو برای سهون و پدرش رقم زده بود.
پشت دستش رو روی لبش کشید تا خون گرمی که حالش رو بهم میزد پاک کنه، بلند شد و به سرعت خودش رو به سهون رسوند، درحالیکه نفسنفس میزد جلوش نشست و با دستاش صورت یخزدهی سهون رو قاب کرد.
- سهون... به من نگاه کن... سهون...
نگاه گنگ سهون روی صورتش نشست و با لحن خستهای گفت:
+ تموم شد... تمومش کردم... پدرمو... کشتم.
بکهیون به سرعت سرش رو به نشونهی منفی تکون داد و درحالیکه هنوز نفس نفس میزد گفت:
- تو نکشتیش... تو این کارو نکردی سهون.
نگاه سهون دوباره روی جسد پدرش نشست و بکهیون دستای لرزونش رو سمت اسلحه برد، دستای یخزدهش به سختی وزن اسلحه رو تحمل میکردن و بکهیون به سرعت پالتوش رو در آورد، شروع به پاک کردن اسلحه کرد و درحالیکه سعی میکرد اثر انگشتی روی اسلحه نمونه به وونهو خیره شد.
- وونهو پدرتو کشت.
نگاه شوکهی وونهو بین بکهیون و سهون چرخید با اینحال سهون هنوز توی سکوت به پدرش نگاه میکرد.
+ چی؟
وونهو با ناباوری زمزمه کرد و بکهیون بیتوجه به سهون بلند شد، با پالتوش اسلحه رو سمت وونهو گرفت و گفت:
- با اشتباه و خیانتت رئیستو نابود کردی و حالا اجازه نمیدم سهون بهخاطر تو تاوان بده.
وونهو وحشتزده به اسلحه خیره شد و بکهیون این بار نزدیکتر شد.
- میدونم به خاطر سهون این کارو کردی... باید نجاتش بدی... بارها دیدی که بقیه به جای رئیس اوه مجازات بشن خوب میدونی چیکار کنی.
با بیجوابموندنش عصبی ادامه داد:
- لعنت بهت... زود باش.
وونهو درمونده به سهون که به نظر میرسید روحی توی بدنش نداره خیره شد و اسلحه رو گرفت، بکهیون دوباره جلوی سهون نشست و درحالیکه دستاش رو دو طرف صورتش میذاشت گفت:
- سهون... منو نگاه کن... سهون باید بهم نگاه کنی.
سهون بالاخره با نگاهی خالی به مردمکای لرزون بکهیون خیره شد و بکهیون با جدیتی که به سختی حفظش کرده بود گفت:
- وونهو یه خائن بود که به پدرت شلیک کرد... متوجه شدی؟ به همه همینو میگی.
سهون همچنان سکوت کرده بود و بکهیون با التماس ادامه داد:
JE LEEST
Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]
Fanfictie❥ 𝐻𝑒𝑦𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒𝑌𝑜𝑢𝐺𝑜𝑡𝑀𝑒𝐹𝑢𝑐𝑘𝑒𝑑𝑈𝑝 پسرک شانزده سالهای که بهخاطر جـرم مادرش، توی زنـدان متولد و بزرگ شده. بعد از مرگ مشکوک مادرش مجبور میشه برای اولیـن بار پا به دنیای بیرون بذاره. اما وقتی وکیل مادرش، برای اولین بار این پسـر کوچو...
•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 17
Start bij het begin