•❥ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋 13

Bắt đầu từ đầu
                                    

- حالا که تمام حقیقتو میدونی... چرا به پدرت نمیگی که من بیون بکهیونم؟

بی‌ربط به سوال سهون گفت و چند ثانیه طول کشید تا سهون شات ودکا رو سر بکشه و با جدیت به چشمای خسته و تاریکش خیره بشه.

+ تمام عمرم نابودی کسایی رو تماشا میکردم که پدرم گناهکار جلوشون میداد... وقتی بزرگ‌تر شدم فهمیدم تمامشون فقط بی‌گناهایی بودن که پدرم شکارشون میکرد و تنها گناهشون ضعف بود، وقتی ازش پرسیدم چرا انقدر بی‌رحمه بهم گفت این قانون زندگیه... میگفت ضعیفا حتی نمیتونن انتخاب کنن که چطور بمیرن و اون فقط کسایی که به اندازه‌ی کافی قوی نیستن شکار میکنه پس نباید براشون دلسوزی کنم.

پوزخندی زد و ادامه داد:

+ تو همیشه حقیقتو میگی بکهیون و درسته، من پسر همین مردم... صادقانه هنوز هم برام اهمیتی نداره که چند نفر قربانی میشن تا پدرم بزرگ‌تر و بزرگ‌تر بشه... اما تو... اجازه نمیدم تو هم قربانی بشی.

نفس عمیقی کشید و نگاهش رو بین مردمکایی که روزی خودش رو توشون گم کرده بود چرخوند و گفت:

+ چون من عاشقتم بکهیون... بیشتر از چیزی که تصور کنی و حاضرم برات هرکاری بکنم.

- عشق... واقعا احمقانه‌ترین احساس آدماست.

با تمسخر گفت و پوزخندی زد.

- و فکر میکنی من عاشق کی شدم سهون؟

کمی مکث کرد و این بار باقی مونده‌ی بطری رو سر کشید، به نگاه خیره‌ی بکهیون لبخند تلخی زد و جواب داد:

+ اینکه عاشقم نباشی چه اهمیتی داره؟ مهم اینه که قلب من فقط برای تو تند میزنه... هنوز مثل اولین باری که دیدمت، با نگاه کردن بهت نفس کشیدنو فراموش میکنم... سعی کردم فراموشت کنم... اما غیرممکن بود... فراموش کردن تو غیرممکنه بکهیون.

این بار بکهیون به لحن درمونده‌ی سهون لبخند تلخی زد، لیوانش رو سر کشید و درحالی‌که دوباره پرش میکرد زمزمه کرد.

- درسته... فراموش کردنِ کسی که عاشقشی غیرممکنه.

دیگه صدای موسیقی رو نمیشنید و فقط صدای ددیش بود که باز هم توی گوشاش زنگ میزد.

"توی این حالت پرستیدنی به نظر میرسی پارک بکهیون... حتی منی که اعتقادی به خدا ندارم وادار میکنی به‌خاطر آفریدنت تحسینش کنم"

بغض نفس کشیدن رو براش سخت کرد و بی‌اهمیت به نگاه خیره‌ی سهون لیوان بعدی هم سر کشید.

" باز که داری گریه میکنی بکهیون، توی روز تولدت فقط باید بخندی چون شاید زندگی بهت این اجازه رو نده که تا تولد بعدیت بتونی لبخند بزنی"

دستاش رو روی گوشاش گذاشت و چشماش رو بست.

- لعنت بهت... بسه... تمومش کن.

Hey Little You Got Me Fucked Up[ Season 2]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ