استایلز غر زد: یه روز، تمام این ساختمون رو آتیش میزنم.. توهم شاملش میشی.
و با دست ضربه ای به در شیشه ای‌زد.

برگشت تا ببینه هارلی‌کجاست که کمکش کنه اما دوباره گم‌وگور شده بود. هرلحظه حرص و نفرتش نسبت به اون محیط و آدماش بیشتر می‌شد پس جعبه‌ها رو زمین انداخت و باشدت به سمت در برگشت تا بهش لگد بزنه یا به سمتش قوطی کنسرو پرت کنه تا باز بشه.

اما بادیدن حجم تیره پوشی که دقیقا یک در شیشه‌ایِ تازه باز شده باهاش فاصله داشت ترسید و به عقب پرت شد.. یک عکس‌العمل کامل استایلزی!

وقتی به پشت روی زمین افتاد با وحشت به پسری که دستش رو بالا گرفته بود تا حسگر ، در رو بازکنه زل زد.

دلش پیچی خورد و به اخم آشنای مرد بالا سرش نگاه کرد.
همه چیز در عرض چند ثانیه کوتاه اتفاق افتاد و حالا استایلز به شکل ضایعی از درک هیل ترسیده و پخش زمین شده بود.
نمی‌دونست انتظار چی رو باید داشته باشه ولی وقتی هیل با همون صورت درهم از کنارش رد شد اون همونطور با دهان باز مسیرش رو نگاه کرد.

کل مدت منتظربود هیل به فروشگاه بیاد و با نگاه‌های تیزبین و مچ‌گيرانه بهش خیره بشه تا بتونه یه جایی ثابت کنه اون قاتله جدید شهره اما حالا یه خنگ بی دست وپا ازخودش نشون داد.

چشم‌هاش رو روی هم فشار داد و سریع ایستاد و خودش رو کشید تا بتونه از بالای قفسه‌ها هیل رو که سمت بیلی میرفت ببینه.

وقتی این ساعت اومده یعنی مثل خودش قرار بود شیف شب کار کنه؟
استایلز با این فکرخوشحال شد. می‌تونست خیلی راحت زیرنظر بگیرتش. حتی حالا با دیدن چشم‌های بی حالت پسرجوون بیشتر مطمئن شد که حدسش درسته.
همون زمان بود که بیلی با سر اشاره ای به استایلز کرد و هیل به سمتش برگشت و مچ نوجوون فضول رو گرفتن
استایلز سر جاش خشک شد و بدون اینکه مغزش کارکنه دو بسته نون باگت رو از سرجاش برداشت وبه پشت سر چرخید اما وقتی تو قفسه‌های پشت سرش جای خالی پیدانکرد دوباره همون شکل چرخید و نون‌هارو روی بقیه گذاشت.
اون ها دیگه نگاهش نمیکردن. بیلی حالا مشغول کارش شده بود و هیل..

_استلنیسکی!
با صدایی از پشت سر تو جاش پریدو با شتاب برگشت. انتظار هیل رو دقیقا سه قدمیش نداشت.

صداش رو صاف کردو با خنده کمی سعی کرد همه چیزو عادی جلوه بده.
_اه..آره منم..اینجا بیشتر استایلز صدام میزنن..

ولی چهره روبروش انگار اهمیتی نمی‌داد. مثل اینکه قرار نبود اصلا حتی یکبارهم صداش بزنه.
_بهم گفت تگ اسمم پیش توئه..

استایلز سرتکون داد و باانگشت به پشت سر اشاره زد:توی اتاق استراحته..برات..برات میارم.

و با سرعتی که کمتراز دو نداشت به سمت وسایلش رفت.
وقتی برگشت متوجه شد اون پسر قرار نیست مثل بقیه‌‌شون فرم فروشگاه رو بپوشه و فقط باهمون تیشرت استین دار تگش‌رو وصل کرد و به استایلز زل زد.

ANCHORWhere stories live. Discover now