🎃part3🎃

188 46 24
                                    

هارلی سیگار روی لبش رو حرکتی داد و به سمت استایلز رفت و کارتن‌های اضافی‌رو به دستش داد:اینارو ببر بیرون.‌ دیگه مرجوعی نداشتن.
استایلز همزمان با گرفتن چند کارتنِ توی‌هم‌‌رفته موبایلش رو توی‌جیب‌ روپوشش چپوند و نفس راحتی ‌کشید: این دفعه خود مسیح نجاتم داد. اگر بازم می‌فهمید سفارش اشتباهی دادم کونم رو آتیش می‌زد.

هارلی پوزخندی زد: ممکنه بفهمه!
استایلز بهش نگاه کردو با دیدن چشم‌های شرورش نفسش رو بیرون دادو بی رمق تکون خورد: نه.. جیپم تعمیرگاهه میدونی که!
هارلی با لبخند کجی ابرو  بالاانداخت و پسر نوجوون رو گیرانداخت: من حرفی از جیپ نزدم.. دوروز دیگه می‌خوام پارتی بگیرم. به جای من کارت بزن و انبار رو چک کن.

استایلز بعد ازمکث برای حساب‌ چند شنبه بودن دوروز دیگه خودش رو بالا کشیدو صافتر ایستاد: دوروز دیگه بار میاد هارلی، نمیتونی اینکار رو بامن بکنی.. نه نه.. جنازه‌م هم ازاونجا سالم بیرون نمیاد هارلی.. جیپ رو سه روز بهت قرض میدم..

هارلی سیگارش رو برخلاف قانون فروشگاه روی زمین انداخت و سرتکون داد. معلومه که هارلی سینگ طمعکارترازاین حرفاست.
استایلز بازوهای دختر رو چنگ زدو با تکونی بلندتر پیشنهاد داد:یک هفته..
اما هارلی دستش رو محکم پس زد و جدی گفت: قراره فیلیپ رو دعوت کنم، پس نه استی! حتی اگر کون نیم سوختت رو هم بدی بااینکه واقعا خوش فرمن وچشمم دنبالشونه نمی‌خوامش.

استایلز بیشتر اخم کرد. انبار بزرگی بود و رئیس اونقدر خسیس بود که فقط یک نفر رو برای پرکردن انبار بزاره.. و چرا که نه!.. هارلی می‌تونست هروقت که بخواد پارتی راه بندازه و کراش یکساله مسخرش رو دعوت کنه تا شایدبتونه مخش رو بزنه.
استایلز دعا کرد که هیچ وقت این اتفاق نیفته. سینگ همینجوریش هم رو مخ بود خدا رحم کنه به  روزی که دوست پسر جذابی هم گیرش‌ می‌اومد

استایلز با صدای ناراحتی تیکه انداخت: فقط لطفا روزی ده بار اسپنکش نکن.. هیچکس لایق این‌نیست.
و به سمت خروجی رفت. شاکی بود و پرازحرص. چرا باید انقدر بدشانس می‌بود؟ اسکات واقعا رئیس خوبی داشت
و دیده بود مامان لیدیا با کارآموز‌هاش خوب رفتارمی‌کنه. پس چرا اون انقدر توی این فروشگاه عذاب می‌کشید؟!و بعد یادش اومد هیل هم چند ساعتی از زمانی که پدرش گفته بود به اونجا میاد تاخیر داشته و هنوز نیومده.. اگر باز فرارکرده باشه چی؟چطور ایالت حاضر میشه اینجور ادم ها رو توی شهر آزاد بزاره.

یک قدم با در کشویی فاصله داشت ولی متوجه شد که در بازنمیشه.
لعنتی به اون روز، به هارلی و کراشش و رئیس داد و با تکون دادن دستش روبروی حسگر هوشمندِ در سعی کرد بازش کنه. اون که همین دو دقیقه قبل برای مشتری بازشده بود؟!!

_بازیت گرفته؟
و پرید تا دستش‌ کامل جلوی حسگر روی دیوار باشه. اما چراغ کوچیک قرمز تغییری نکرد.

ANCHORWhere stories live. Discover now