part 9(پایان)

199 49 10
                                    

[ یک سال بعد ]

" پسر جوان در کنار مرد نشست و مرد را برای مرگی دردناک و در انزوا همراهی کرد زیرا که ...."

شیائو ژان با فریاد وانگ ییبو دست از خواندن رمان برداشت و با چشم هایی ترسیده به وانگ ییبو نگاه کرد

+یاااا وانگ ییبو چتهههه فکر کردی چون تولدته هر کاری دلت خواست میتونی بکنی ؟ درسته بهت اجازه دادم لخت روی تخت کنار منی که مجبورم کردی مثل خودت بدون لباس بخوابم ، بخوابی و حتی برات رمان با اسمات و صحنه های باز خوندم ولی دیگه اجازه نداری داد بکشی نزدیک گوشم که ...

وانگ ییبو چیزی نگفت فقط لب هاش رو به گردن شیائو ژان نزدیک کرد و شروع به بوسیدن گردن شیائو ژان کرد

همانطور که گردن شیائو ژان رو گاز میگرفت زمزمه کرد

-انقدر خوشحالم کفش عمه ات ، خانم شیائو با مجسمه ی مامانم برخورد کرد و شکست وگرنه الان من و تو اینجا روی تخت مشترکمون که داخل خانه ی مشترکمون هست ، نبودیم ...

وانگ ییبو سرش رو از گردن شیائو ژان بالا اورد و روی تخت نشست و پتو رو کامل کنار زد

دست هاش رو به صورت شیائو ژان رساند و دو طرف صورتش رو گرفت و فشار داد ...

-منننننن خیلیییییی خوشحالم خب ؟ ولی تو هم خوشحالی ؟؟

شیائو ژان دست های وانگ ییبو رو از صورتش جدا کرد ... کمی بالاتنه اش رو بالا اورد

اول روی دست های وانگ یببو بوسه ی ریزی گذاشت و بعد کامل روی تخت رو به روی وانگ ییبو نشست ، چشم های وانگ ییبو رو بوسید کمی فاصله گرفت و با دیدن لب های باز وانگ ییبو با سرعت به طرف لب هاش حمله کرد و شروع به بوسیدن وانگ ییبو کرد

فلش بک

بعد از هیاهویی که داخل خانه ی خانواده ی وانگ درست شد حالا همه با رعایت فاصله ی ۲.۳ متر از هم نشسته بودند و با چشم هایشام برای هم خط و نشان میکشیدند .

در نهایت با نگاه های مظلومانه ی شیائو ژان به عمه اش یعنی خانم شیائو فهماند بهتر است ایشان بزرگواری بکنند و کاری برای نوه ی خاندان انجام بدهد وگرنه خاندان شیائو نتیجه نخواهد داشت .

خانم شیائو بلند شد و کفش پاشنه بلندش رو هم از روی زمین برداشت ... به طرف مجسمه ای که خانم وانگ ، مادر وانگ ییبو کنارش نشسته بود و ان رو نوازش میکرد رفت

رو به خانم وانگ کرد

+مادر شوهر جدید خاندان شیائو ، دست از لجبازی برمیداری یا تک تک وسایل عزیزت رو میشکونم ...

خانم وانگ نگاهش رو از خانم شیائو گرفت که این حرکت باعث عصبانیت خانم شیائو شد و نتیجه ی آن شکستن چندین مجسمه بود

در آخر خانم وانگ برای نجات دادن وسایل باارزش دیگرش مجبور شد با این ازدواج و علاقه موافقت کند گرچه از اول هم خودش امیدی به پسرش و خانواده ای که پسرش پیدا میکرد امیدی نداشت ..‌

پایان فلش بک

وانگ ییبو ، شیائو ژان رو روی تخت خواباند و بدون هیچ معطلی ای عضوش رو یکم وارد شیائو ژان کرد

شیائو ژان که تا الان در حال پله بازی با انگشتانش روی شکم وانگ ییبو بود با بهت به وانگ ییبو خیره شد

محکم گوش وانگ ییبو رو گرفت و کشید

+همین الان بکشش بیرون ، قرار بود امشب هرکاری جز این انجام بدیم

وانگ ییبو عضوش رو به یکباره کامل وارد شیائو ژان کرد که با فریاد بلند شیائو ژان و گوشش که بیشتر از قبل کشیده شد و فحش به شدت ناموسی ای که بهش گفته شد

آروم دهان شیائو ژان رو با دستش پوشاند و تند تند با حرف سعی کرد شیائو ژان رو آرام کند

-ژاااااان ... عزیزم .. آروم باش ... حنجره ات پاره نشد ؟ عزیز دلم گوشم رو کندی که آروم باش دم بازدم دم بازدم

شیائو ژان با برداشته شدن دست وانگ ییبو گوش مرد رو رها کرد و به معنی تهدید انگشتش رو جلوی صورت وانگ ییبو بالا گرفت

+ببین جناب وانگ ییبو پسر وانگ .. من اعصاب ندارم اول از همه آروم حرکت میکنی و همینطور آروم ادامه میدی دوما اگه خیلی دوست داری فحش بهت ندم میخوابی روی تخت پاهات رو از هم باز میکنی تا من بکنم داخلت ببینم چه غلطی میکنی فهمیدی ؟؟؟

وانگ ییبو به نشانه ی فهمیدن سرش رو تند تند تکان داد و شروع به حرکت کرد ... طبق حرف شیائو ژان آروم حرکت میکرد ، عضوش رو کامل از شیائو ژان خارج میکرد و بعد آروم کامل وارد شیائو ژان میشد

این کار تا حدی ادامه پیدا کرد که هردو با چشم هایی که خواب الود شده بودند بهم نگاه کردند

وانگ ییبو آهی کشید

-واقعا نمیشه اینطور ادامه داد .. خوابم گرفت

بعد از حرفش روی شیائو ژان خم و لب هاش رو محکم بوسید ... صاف نشست و عضوش رو کامل از ژان خارج کرد و بعد کامل و با سرعت خودش رو وارد شیائو ژان کرد و با سرعت اینبار شروع به حرکت کرد

تنها صدایی که سکوت داخل خانه رو میشکست صدای تخت و آه و ناله ی شیائو ژان و وانگ ییبو بود

در آخر ژان با ناله روی خودش و وانگ ییبو داخل شیائو ژان خالی شد

و تازه بعد از اولین نفسشان بود که متوجه در نیمه باز و چشم های فضول ژوچنگ و پشت سرش سر چند نفر که مشابه به خانواده های عزیزشان بودند ، بودند

شیائو ژان پتو رو روی خودش و ییبو انداخت و به چشم های وانگ ییبو نگاه کرد

+یاد بگیر مثل خود اینها کم نیاری مثل الان که با بغل من خوابیدن توجه نکردن به این عزیزان کم نمیاری .... بخواب !!

پایان

خب باید بگم ، معذرت میخوام که وقفه افتاد بین اپ ......

خدانگهدار

amaneyurinago♡

نویسنده: amaneyurinago

کانال: windflowerfiction

این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال قرار گرفت

name ( bjyx)✔️Onde histórias criam vida. Descubra agora