part 7

144 44 1
                                    

با جمع شدن تعداد کم و بیش زیادی در خانه هر چهار نفر تصمیم گرفتن مظلومانه به ماموری که متعجب نگاهشان میکرد ، نگاه کنند

مامور آهی کشید و چند سرفه ی کوتاه کرد

" خب .. دقیقا بگین اینجا چه خبر بود "

و چون یادش رفته بود تاکید کند که همه باهم صحبت نکنند باز هم اتفاق یک ساعت پیش افتاد

مامور سعی کرد هر چهار نفر رو آروم کند بلکه بتواند گزارشش رو کامل کند و هر چه زودتر آن خانه رو ترک کند

مرد فریادی کشید

"لطفااااا ، خواهش میکنم ... اصلا این خانم بگن "

خانم شیائو موهای باز شده و بهم گره خورده اش رو دستی کشید و جلو امد

+ببینید ، من اومدم دنبال برادرزاده هام ژان و ژوچنگ ، که دست برقضا فهمیدم ژان با یکی همخونه شده و حالا اینا رو بیخیال ... به ژان گفتم بیا خونه ی من البته با این دوتا که این دوتا بیهوش بودن وقتی هم رسیدیم خونه من افتادم اونم افتادم اونم افتاد روی اون اونم روی اون یکی افتاد همین ...

مامور سری تکان داد و تمام صحبت های خانم شیائو رو یادداشت کرد و بعد با تمام سرعتی که داشت از خانه دور شد ...

خانم شیائو محکم در رو بست و نگاه خشمگینی به سه مردی که با لبخند بهش نگاه میکردند ، انداخت

+یجایی بخوابید ... شب بخیر

همین رو گفت و با لبخندی شبیه به نیشخند وارد اتاقش شد و خانه ای که تنها یک کاناپه داشت رو در اختیار سه مرد دیگر گذاشت

شیائو ژان آهی کشید و اولین قدم رو که برداشت دو موتور جت خودشان رو روی کاناپه انداختند و با صورتی که جمله ی /به این کاناپه چشم نداشته باش / موج میزد به شیائو ژان نگاه کردند

شیائو ژان دکمه ی تغییر موود از " امگایی که الفا است " به " امگای مظلوم و ضعیف " رو زد و خودش رو روی زمین انداخت و فریادی کشید و شروع کرد

-آخخخخخخ عمه کجایی که دو تا الفای گنده دارند به یه امگای ضعیف زور میگندددددد آخخخخ عمههههه

خانم شیائو با لباس خواب سفید رنگش بالای سر شیائو ژان ایستاد و به برادرزاده ی عزیزش نگاه کرد و آهی کشید

+ژان عزیز عمه ... پسر گلم ... هرکی ندونه منکه میدونم تو امگای ضعیف همون امگایی هستی که شش تا از الفاهای این محله رو راهی بیمارستان کردی پس برای عمه نقش بازی نکن و به نظرم فرض کن این دوتا هم همون الفاهای همسایه هستند به قصد راهی کردنشون به بیمارستان بزننشون همین ... کاری نداری ؟ شب خوش

شیائو ژان رفتن خانم شیائو رو نگاه کرد و بعد از چند ثانیه نگاهش رو به وانگ ییبو و ژوچنگ داد و لبخند بزرگی زد از همون لبخند هایی که قبل از کشتن فردی می زد ...

ژوچنگ خواست حرفی بزند که وانگ ییبو وسط حرفش پرید و با ذوق تند تند شروع به صحبت کرد

×جدییییی ژاننننن ایول ... همه رو زدی ؟ ووییی آفرین من همیشه گفتم بلابلا بلا بلا

و این بلا بلا بلاها تا صبح ادامه داشت در حدی جدی بود که خانم شیائو علاوه بر خوردن سه قرص قصد زدن سرش به لبه ی پله ای رو داشت شاید یکم بیهوش شود و حرف های ییبو رو راجب

/قوی بودن ژان /

/باحال بودن ژان /

/تصور اشتباه دیگران راجب ژان /

/و دیگر تلاش های زیاده روی ییبو برای لاس زدن /

نشنود ...

اوضاع شیائو ژان و ژوچنگ هم تعریفی نداشت به هر حال اونها به وانگ ییبو نزدیک تر بودند پس احتمال از دست دادن اعصاب برای این دو نفر بیشتر بود

با اینحال با تلاش های بسیار فراوان تا صبح دوام اورده بودند و این قدرت زیاد این دو نفر در راه خوابیدن و خر و پف زیاد و با صدای بلند رو نشان میداد

بله ! تنها کسانی که نخوابید از پرحرفی ییبو خانم شیائو بود و بس ... دو برادر شیائو با خیال راحت خوابیده بودند و خواب های خوشمزه ای هم گویا میدیدند

شیائو ژان با حس خفگی ای که بهش دست داده بود چشم هاش رو باز کرد سعی کرد پای ژوچنگ رو از روی گردنش کنار بزند ولی طی یک محاسبه ی اشتباه از روی کاناپه با سر محکم افتاد تازه متوجه شد احساس خفگی اش بخاطر پای ژوچنگ نبوده است بلکه چون سرش از کاناپه اویزان شده بود این احساس بهش دست داده بود

با چشم های نیمه بازش به وانگ ییبویی که هنوز در حال لاس زدن و تعریف کردن ازش بود ، دید

آهی کشید و صاف ایستاد که با یاداوری چمدانی که دیگر نیست و خانه ی ییبو که دیگر صد در صد وجود ندارد

به وانگ ییبوی زیادی شاد نگاه غمگینی کرد
سعی کرد این موضوع رو جدی در نظر بگیرد و همینطور با لحن و صورتی غمگین حرفش رو به ییبو بزند

ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه این فرد ، شیائو ژان بود پس همان اول خنده اش گرفت و تا آخری که خبر رفتن مادرش و از دست رفتن خانه رو به وانگ ییبو بدهد روی زمین افتاده بود و در حال خندیدن بود

در آخر وانگ ییبو سعی کرد با تکان دادن های شیائو ژان ، کمی مرد رو به خودش بیاورد و بیادش بیاورد که الان چمدان گران قیمتش رو از دست داده ولی این عمل کاملا به درد نخور بود و تاثیری روی ژانی که با قهقه روی زمین افتاده بود و میخندید ، نداشت

این هم یکی دیگر از ویژگی های ناب شیائو ژان است به هر حال با تمام سختی ها و تلاش برای ساکت کردن شیائو ژان بلاخره موفق شدند و با سکوت کوتاهی که کرد وانگ ییبو با سرعت با مادرش تماس گرفت و قرار شد بعد از چند وقت طولانی به خانه برگردد

خانه ای که بخاطر کم شدن سیر ان هم توسط پدرش ترک کرده بود و حالا مجبور بود برگردد به هر حال سیر موضوع کاملا مهمی و حیاتی برای وانگ یببو به حساب میومد ...

نویسنده: amaneyurinago

کانال: windflowerfiction

این فیک به همراه تمامی فیک ها در کانال قرار گرفت

name ( bjyx)✔️Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang