42

751 110 1
                                    

در باز شد و جیمین با ظاهری نگران وارد شد و بعد از اون یونگی و محافظاش ک بیرون منتظر رئیسشون بودن تا اینکه صدای غوغای داخل رو شنیدن. وقتی جیمین متوجه وضعیتی شد ک در اون قرار دارن، جیمین از نگرانی بیشتر رنگ از صورتش پرید، کل سالن کنفرانس‌. بهم ریخته بود.
شاید عاقلانه نبود که اون دوتا رو تنها بزاره

_ تهیونگ چیکارمیکنی؟داره خون میاد بس کن!

مرد کوتاه تر تلاش کرد کرد، اما وقتی تهیونگ نگاه ترسناکی بهش انداخت ،روی قدم هاش وایساد لعنت
تهیونگ غرغرکرد و انگشتاش رو روی گلوی بلوند فشار داد :امروز این حروم زاده ی فضایی رو میکشم

_تهیونگ لطفاً بس کن! اون اینبار چیکار کرد؟
تو اون رو می‌کشی!

جیمین دوباره به حرف اومد و شاهد بود که کای تلاش میکرد چشماشو باز نگه داره

_تهیونگ بس کن، اون میمیره

یونگی با همون تنش بیرون اومد. اما اون میدونست که واقعا اجازه نداره تو کار رئیسش دخالت کنه.

_اون مستحق مرگه

تهیونگ آروم غرغر کرد و گلوشو محکمتر فشار داد
کای نا امیدانه سرش رو تکون داد و سعی کرد دست های خفه کننده
تهیونگ رو از گلوش جدا کنه اما این تلاش ناکام موند برای آخرین بار نفس نفس زد و تموم تلاشش رو کرد تا نفسش رو مهار کنه تا اینکه چند کلمه بعدی رو بیرون داد

_جونگکوک زندس

فضا از حرف هاش یخ کرد
انگار زمان از حرکت ایستاد و زمین برای یک لحظه کامل از چرخش دست برداشت

دست های تهیونگ روی گلوی کای شل شد

جیمین و یونگی تو جای خود ساکت شدن .محافظا گیج به نظر می‌رسیدند

_هام

کای به شدت آب دهنشو قورت داد

و موفق شد دست های تهیونگ رو قبل از اینکه دچار سرفه شدید بشه، بکشه.  یک لحظه طول کشید تا صاف شد و با ترس جزئی بین تهیونگ و بقیه نگاه کرد.

_بله...ج..جونگکوک هنوز زنده اس .اون نمرده اونها اون رو نکشتن

_کای لعنتی خفه شو . از چه مزخرفی حرف میزنی؟ جونگکوک مرده!

جیمین زود مداخله کرد و خون رو توی گوش هاش احساس کرد
حتی یونگی به نظر می‌رسید که ی روح دیده 

_ن_نه! میدونم! آدمای من توی گوانجو اون رو زنده دیدن او- اون..زنده اس

تهیونگ دندون هاش رو ب هم فشار داد و چشماشو بست و تمام تلاشش رو کرد که برادرش رو همون جا نکشه

_کای مزخرفاتتو بس کن. می‌دونی چی میگی؟
چطوری جونگکوک- می‌تونه زنده باشه؟

مرد با این فکر که دوباره یکی از ترفند های اونه، تکون خورد.

_ البته که میشه باور نمیکنی . من این رو میدونستم اما ببین

کای شروع به گشتن جیب هاش کرد و گوشیش رو بیرون اورد
اون قبل از ضربه زدن روی یک عکس و تحویل اون ب تهیونگ  گالری رو باز کرد و از اون عبور کرد

_لعنت لعنت بهت یونگی متوقفش کن !

جیمین زمزمه کرد
قبل از اینکه به سمت اونها بپیچه اما خیلی دیر شده بود و تهیونگ از قبل گوشی رو دست گرفته بود و به تصویر نمایش داده شده خیره شده بود

چشماش ب آرومی باز شد
_این واقعا جونگکوک بود میبینی؟ حالا حرفمو باور میکنی؟ من فهمیدم اون زنده اس و دوباره در اون شهر زندگی میکنه. اول فکر کردم بهتره فقط اون رو بکشم اما مخالفت کردم و تصمیم گرفتم بیام بهت نشون بدم که چطوری زندگی خودتونو داری. به اصطلاح دوستات به دستوراتت خیانت کردن. تو به اونها دستور دادی که اون رو بکشن؟ اما اون هنوز زنده اس


جیمین قبلا اشک ریخته بود . این راهی نبود که اون برای تهیونگ برنامه ریزی کرده بود تا همه اینها رو بفهمه.

همه چیز به هم ریخته بود، خراب شده بود وقتی تهیونگ به آرومی به سمت یونگی عصبی رفت، لبش رو گاز گرفت. یونگی به سختی اینطور به نظر می‌رسید اما این بار میدونست که خیلی بهم ریخته اس

-ت تهیونگ م من

مرد کف دستش رو به سمت بهترین دوستش بلند کرد و حرفشو قطع کرد و در حالی که اون یک نگاه خیره به یونگی انداخت

_چرا؟

یونگی با صورت رنگ پریده و عرق کرده  قدم کوچیک به عقب رفت .
لب هاشو لیسید و میخواست چیزی بگه اما چیزی از دهنش خارج نشد 

_چرا به من دروغ گفتی؟

تهیونگ آروم غرش کرد انگار هنوز داشت جلوی خودشو می‌گرفت که بهشون آسیب نزنه

يونگی نگاهشو پایین انداخت و نتونست جوابی بده. اون باید مراقب حرف هایش می بود وگرنه ممکن است شخص دیگری رو به
.دردسر بندازه.

کسی که براش عزیزتر بود

تهیونگ گامی تهدیدآمیز به سمت آن دو برداشت، انگشتانش دور دستگاهی که هنوز عکس معشوقه نه چندان مرده اش رو نگه داشته بود، حلقه می زدند، چنان که بند انگشتانش سفید شد

_جواب بدید!

اون غرید و باعث شد سه نفر دیگر کمی روی پاهای خود بپرند

يونگی لکنت زد و جیمین برگشت و نگاه کرد

_اوم ت تهیونگ من جونگکوکو از اعدام نجات دادم
با چشمان درشت بهش نگاه کرد لعنتی داره چیکار میکنه همه تقصیرها رو قبول کرد؟؟؟

تهیونگ سرش رو بالا و پایین تکان داد و همچنان به سمت يونگی قدم برداشت.

اون برای لحظه ای یک روان پریش به نظر می رسید، چهره ای کاملا خونسرد و آرام اما چشمان قرمز با نوعی جنون که هیچ کس تا به حال مستقیما شاهدش نبوده 

_اون زنده بود؟

_ا اون زنده بود

_تهیونگ بس کن !

جيمين دوباره مداخله کرد، این بار که بين دو نفر رفت و تهیونگ رو مجبور کرد به جایپش به اون نگاه کنه

_میدونی چرا؟ چون فکر میکردم کوک سزاوار فرصتی برای توضیح دادن خودشه !!فکر نمیکردم که اون توانایی انجام این کارها رو داشته باشه چون... چون او عاشق تو بود

تهیونگ سه ثانیه تمام به جیمین خیره شد، چشمان قرمزی که از عصبانیت می سوخت و چیز دیگری نبود
قدمی عقب رفت و سرش رو با دو دستش گرفت، فریاد کوچکی از لبهاش خارج شد که انگار مغزش در سرش اسپاسم شده است

_ت تهیونگ؟

جیمین شوکه به سمتش رفت، چون هیچوقت تهیونگ رو اینجوری ندیده بود.
تهیونگ اما دستش حتی قبل از اینکه به جایی برسه افتاد و جسم آسیب دیدشو  به دیوار تکیه داد.

دوباره فریادی زد و خون بالا آورد و روی زمین افتاد.

کای با چشمای گشاد شده نگاه کرد. اون نمیدونست که تهیونگ چنین
اپیزودهای خشونت آمیزی داره.
برای اون تازگی داشت. و تقريبا احساس بدی نسبت بهش داشت.

اون واقعا برای برادرش
.احساس بدی داشت
جيمين و يونگی سر جای خود ایستاده بودند و با نگاه های نگران و اشک در چشمانشان نگاه می کردند. اونها می دونستند کاری که انجام دادند به تهیونگ آسیب رسانده.

و بیشتر به این دلیل نبود که
آنها کارو انجام نداده بودند، بلکه به این دلیل بود که حتی زمانی که می دونستند تهیونگ چقدر عاشق جونگکوک  هست بازهم بهش دروغ گفتند.

تهیونگ صورتش رو در دستان خون آلودش پنهان کرد و چیزی شبیه هق هق از گلوش خارج شد.

تمام بدنش لرزید و نفسش
.برگشت، اما خیلی بدتر از قبل

کای نمیدونست چیکار کنه پس فقط اونجا ایستاد و به جیمین نگاه
کرد که خودش شروع کرد به گریه کردن

_تهیونگ متاسفم! خیلی متاسفم! قصد نداشتم -- اما جونگکوک
لیاقت مرگو نداشت! من  خیلی متاسفم ته لطفا منو ببخش

جيمين گریه کرد، دسته ای از اشک تازه روی گونه هاش جاری شد.
دست يونگی رو روی پشتش حس کرد و به پهلوش تکیه داد و آرام گریه کرد

تهیونگ انگشتانش رو حلقه کرد، ناخن هاشو داخل پوستش فرو کرد و  صدای خفه‌ای بیرون داد
بدنش مدام می لرزید، شانه هاش به جلو خم شده بود و به شدت می لرزید سه نفر دیگر، از جمله کای، اکنون با تهیونگ همدردی می‌کردند

اونها فقط می تونستند حدس بزنند که بودن در موقعیت اون چه حسی باید داشته باشه.

این یک قهقهه بود ؟
کای با ابروهای درهم به اطراف نگاه کرد و سعی کرد منبع صدای نامشخص رو پیدا کنه که متوجه شد دو پسر دیگر با ترس آشکار به رئیس  اوباش نگاه می کنند


Fast DrawWhere stories live. Discover now