34

835 117 1
                                    

و ناخودآگاه متوجه چیزی شد
رئیس روی پاهاش ایستاد آه تمسخر امیز ناباورانه از لبانش خارج شد.

قطعا داشت دیوانه می شد چرا اون ناگهان در مورد جونگکوک خواب می بینه و بهش روی  آسیب پذیرشو نشان می ده

چیزی که همیشه از چشمان خارجی پنهان می کرد؟

ازکی شروع کرد... هوس رو با احساسات مخلوط کرد؟

ذهنش قطعاً داغ بود رئیس باید به خود یادآوری می کرد که تهیونگ بهش خیانت کرده.

پیش از آن اون دو یک معامله ناگفته بینشان در جریان بود لذت در برابر لذت ، شهوت برای شهوت.

حالا دیگه چیزی برای فکر کردن وجود نداشت

درست در همان لحظه در اتاق جونگکوک باز شد و ناله‌ای بلند که از آستانه‌اش به گوش آمد و تهیونگ رو غافلگیر کرد!

_من همه جا دنبالت گشتم

کارا خندید و دستشو به کمر زد

_اوه تو هنوز اینجایی.

تهیونگ زیر لب زمزمه کرد و که دختر با اخم  به سمتش نگاه کرد

_منظورت چیه؟ هنوز اینجام؟
جای دیگهوای باید باشم تهیونگی؟

مرد به سوالش توجهی نکرد و به سمت پنجره رفت و پرده ها رو کنار زد تا نور وارد بشه.

اون مشغول بستن رشته های پرده بود که شنید که پاشنه های تیز زن روی زمین کوبیده شد و درست پشت سرش ایستاد

_اینجا خوابیدی؟

اون پرسید و به اطراف اتاق خالی نگاه کرد دکور ملایمی با اندکی تنفر داشت

_ بله چرا؟

رئیس کوتاه پرسید. به عقب نگاه نکرد
اما می‌تونست صدای خفیفشو بشنوه

_ فقط پرسیدم

کارا در حالی که دست‌هاشو روی سینه‌اش جمع کرد و در فضا قدم زد.

درست مقابل میز چوبی کنار مبل ایستاد و انگشتش رو روی لایه غباری که روش نشسته بود کشید

_اتاق کی بود؟

تهیونگ  چند ثانیه طول کشید و جواب داد

_هیچکس

دختر با جوابش ابرویی به هم زد و سرشو به نشانه فهمیدن تکان داد

_خب پس تو واقعاً دوست داری تنها بخوابی یا...  فقط من فضای شخصیتو قطع کردم؟

تهیونگ چشماشو در تلاش برای اينکه مسلط به نظر برسه چرخوند.
اون به وضوح نمی دونست هنوز با چه کسی سروکار داره

اما اون تصمیم گرفت که این بار طور دیگه ای رفتار کنه.
اون در حال حاضر واقعاً حال و حوصله نداشت مخصوصاً وقتی یک فرد خاص از رویای دیشب ذهنشو تنها نمی گذاشت

_می تونی  برای صبحانه به بقیه بپیوندی. دریک تو رو می بره خونه. من یه جلسه مهم دارم که باید شرکت کنم بعدا مبینمت

تهیونگ یکنواخت گفت و به سمتش برگشت اما وقتی دید اون چه می کنه روی پاهاش یخ کرد

کارا یک عینک لبه‌دار مشکی رو از توی کشو بیرون کشید و کمی داخل کشو رو کنکاش کرد 

موهاشو مرتب کرد و با لبخند زیبایی به تهیونگ نگاه کرد

_چطور به نظر می رسم؟

اون با بی گناهی پرسید:مناسبه؟

تهیونگ  بالاخره به خودش اومد مشت هاش آنقدر محکم کنارش حلقه می شوند که  که بند انگشتاش سفید شده بود

_اونو بزار کنار

اون به آرامی تقریباً بیش از حد آرام و باعث شد که دختر از دمایی که ناگهان در اتاق پایین آمده  بود بلرزه

_ ببخشید؟

با لکنت گفت واخم  کرد اما وقتی دید تهیونگ قدم هشدار دهنده ای سمتش برداشته سکوت کرد.

_گفتم بزار سرجاش

گانگستر تکرار کرد با صدایی عمیق تر از همیشه.

کارا نیازی به شنیدن دوباره نداشت با حرکات سریع عینک رو برداشت و روی دست دراز رئیس گذاشت

_متاسفم نمی دونستم مال توست

کمی تعظیم کرد و زیر هاله تاریک تهیونگ می لرزید
تهیونگ انگشتاشو دور شی حلقه کرد

_ بیرون!

اون با غرشی گفت و باعث شد دختر از ترس به عقب بره.

کارا لب‌هایش را گاز گرفت و اشک‌هاشو نگهداشت و به سرعت فرار کرد

به محض اینکه از اتاق خارج شد تهیونگ آهی بلند کشید و با عصبانیت کامل پل بینیشو به هم فشار داد

_چه بلایی سرم اومده اول رویای احمقانه و حالا این عینکش؟
من دارم روی عینک جونگکوک حساسیت نشون میدم؟

و سر کارا فریاد زد
جونگکوک چه بلایی سرش آورده بود که هنوز هم بر ذهنش حکومت می‌کرد حتی با اینکه مرده؟

تهیونگ واقعا باید جلوشو بگیره قبل از اینکه دیر بشه!


_آماده ای؟

جیمین پرسید و به سمت کوک رفت که داشت زیپ کیفش رو می‌بست قبل از اینکه بچرخه به سمتش و سر تکان بده

_ خوبه من از فروشگاه پایینی چند اسنک خریدم....بخور  بعد می تونیم بریم باشه؟

کوک دوباره سر تکان داد, کمی خسته تر از آن بود که از کلمات استفاده کنه.

بعدازظهر بود و بعد از اینکه یک شب کامل رو صرف صحبت بی هدف در مورد زندگیش و برنامه اوها برای اثبات بی گناهیش کردند جیمین و جونگکوک قصد داشتند کلبه زشت رو ترک کنند

تا به دنبال جای دیگه‌ای بگردند در همین حین ذهنش به این فکر افتاد که چطوری چند روزی تمام دنیاش زیر و رو شده بود.

از نو

اما اینطور نیست که بهش عادت نکرده باشه یا چیز دیگه‌ای از روزی که پدر بدرفتارش یک شب به طور ناگهانی درگذشت هیچ اتفاقی که افتاده رو نمی‌توان عادی تلقی کرد.

و به بعد اون به اتفاقات دیگه فکر کرد پلیس شدنش ربوده شدنش و...

جونگکوک می‌دوتست که خیلی بیشتر از حد لازم بهش فکر می‌کنه.

به‌جای اینکه فقط به جریانی که باید می‌رفت ادامه دهد فکر این اتفاقات سرش رو پر کرده بود اما آیا واقعاً می‌شه خودش رو سرزنش کنه؟به نظر می رسید بدبختی هميشه اونو در همه جا دنبال می کنه!

با آهی کیفشو روی زمین گذاشت و در حالی که منتظر بیرون آمدن جیمین بود پااشو چرخاند و روی تخت نشست.

اون پیشنهاد جیمین برای خوردن رو نادیده گرفت چون واقعاً گرسنه نبود

از لحظه ای که از تهیونگ فاصله گرفت, اشتهاشو ازدست داد اما اینطور نیست که اون اینو  به کسی اعتراف کنه

یک لحظه  احساس کرد که تشک زیرش با لرزش کمی وزوز می کنه و باعث شد پسر به اطراف نگاه کنه تا چشمش به منبعش افتاد  تلفن همراه جیمین که در طرف دیگه خوابیده بود

جونگکوک از عدد عجیبی که روی صفحه چشمک می زد اخم کرد.
به ظاهر یک شماره تلفن ثابت بود, اما چه کسی از اون الان استفاده میکنه؟

درسته مافیا تلفن دوباره خاموش شد. به نظر می رسید که هر ثانیه بلندتر می لرزه یا شاید فقط ذهن خسته کوک بود که صدای مزاحم اونو عصبانی می کرد

مو آبی به دستشویی که هنوز بسته بود نگاه کرد و صدای آب می اومد با خودش گفت که بزرگتر به این زودی برنمی‌گرده

بنابراین بی‌خیال نماد دریافت را به سمت بالا کشید

_الو؟

کوک صحبت کرد و طبق عادت نخ هودی هلویی اش رو کشید اما با شنیدن صدا از طرف دیگه فورا یخ کرد

_ الو جیمینا؟

اونن صدا کوک حتی لازم نبود دوبار فکر کنه تا بفهمه کیه



___________________________________

سلام میدونم ۲هفته آپ نبود ولی بخاطر شرایط نت اهواز اصلا وی پی انم وصل نمیشد
سعی میکنم امشب ۲ پارت دیگه براتون بذارم

Fast DrawWhere stories live. Discover now