4

2.3K 308 22
                                    

_هی ته ! 

با خوشحالی سلام کرد و موهای نعناییش رو تکاند .

_پاپی اومده تا تورو از این جهنم ببره. 

تهیونگ جونگکوک رو ول کرد و با ناله برگشت .

_آه شما عوضیا نمیتونستین ده دقیقه دیرتر بیاین؟ 

تند تند گرد لباسهاش رو گرفت و ادامه داد: تازه داشتم مشغول میشدم!

یونگی چشم هاشو تو کاسه چرخوندو زبانش رو گوشه لپش کشید .

_اونا کماندوهای سیاه پوست رو برای دفاع منصوب کردن و بنابراین ما مجبور شدیم تو گوانگجو عقب نشینی کنیم.پیشنهاد میکنم کار ناتمومتو  تموم کنی و حاضر شی که هرچه زودتر باید از کره خارج شیم .

تهیونگ خرخری کرد و شانه ای بالا انداخت .

_کی قراره بریم؟ 

_حدودا دو ساعت دیگه 

_یه بلیط دیگه هم تهیه کنین .

_برای کی؟ 

_افسر جئون جونگکوک . 

تهیونگ پوزخندی زد و به پسر جوانتر که گوشه ی سلول بود نگاه کرد 

_اونم با ما میاد! 

سئوکجین با نارضایتی و عصبانیت شدید با انگشتای کشیدش شقیقه هاشو فشار داد و مالید.دکمه قرمز قطع تماس رو لمس کرد و دوباره تماس گرفت و تلفن رو به گوشهاش فشار داد .

_کیم تهیونگ؟ 

بالاخره بعد از چند دقیقه تماسش دریافت شد و ته جواب داد جین عصبانی از وقفهای که بین جلسه افتاده بود با پرخاش و عصبانیت داد زد: الان کدوم گوری هستی؟

_درست بیرون عمارت ... چرا؟ 

ته از پسر پرسید اون واقعا گیج بنظر میرسید. 

جین حس کرد که ممکنه الان ازشدت عصبانیت حتی از سرش دود بلند شه! 

_پس مرتیکه عوضی بیا داخل و تکلیفو مشخص کن احمق! 

مرد بزرگتر تلفن رو با صدای محکم روی میز کوبید که باعث ترس و پریدن بقیه افراد داخل اتاق شد.

اگر افراد داخل اتاق شناختی روی اون مرد نداشتن فکر میکردن که ممکنه هر لحظه از شدت عصبانیت بمیره! 

بعد از گذشت چند دقیقه تهیونگ لِی لِی کنان وارد سالن شد و با چهر های خنثی به بقیه نگاه کرد.

یونگی پشت سر ته با کیسه ای دو سایز بزرگتر که روی شانه های قویش حمل میکرد وارد شد.

_صبح بخیر هیونگی ها! 

تهیونگ آهنگین سلام داد و جین بدترین  واکنش قرن رو بهش نشون داد و چهرشو طوری درهم کرد که انگار چیز چندشی دیده یا شنیده! 

_صبح بخیر تهیونگ عزیز .

قبل از اینکه چهره درهمش عادی شه با لحن شیرینی جواب داد 

_حالا فکر کن و بگو قبل شورش های گوانگجو کدوم گوری بودی دقیقا؟ 

لبخند تهیونگ گسترده تر شد ، راست شد و سینه اش رو جلو کرد.

_خب من تو تعطیلات بودم. اوه صبر کن من فراموش کردم که بهتون اطلاع بدم؟ 

تهیونگ سعی کرد چهره سوالی و شوکه ای به خودش بگیره اما در عین حال شیطنت از چشماش میبارید .

بعد از چند ثانیه لبخندی روی لبهاش نشوندو جواب داد: آه اره شاید نگفتم واقعا .

_کیم تهیونگ تو --- 

_جینی ، بس کن .

صدای عمیقی از ته سالن بلند و که باعث شد تهیونگ با خوشحالی به سمتش بچرخه.

_نامجون هیونگ !! دلم برات تنگ شده

با شوق بسمتش حرکت کرد و بغلش کرد و حرکاتش باعث آه کشیدن پسر بزرگتر و دست راست رئیس شد .
تو چهرشون رد کمی از خستگی مشخص میشد .

نامجون به ته نگاهی انداخت و سری تکان داد .

_قرار نیست که قبل از رخ دادن یک مسئله بزرگ فرار کنی ته! 

تهیونگ  کمی خودشو با شنیدن حرفهای جدی نامجون جمع و جور کرد و نامجون ادامه داد: به ویژه بدون اطلاع دادن به بقیه ما.

رئیس جوان مافیا سری تکان داد و شروع به دفاع کردن از خودش کرد.

_اما من به پاپی هیونگ اطلاع دادم 

و انگشت اشاره اش رو سمت یونگی گرفت.

_و حتی آدرس رو بهش دادم و ازش خواستم که بیاد دنبالم و من رو بیاره .

_اما چرا باید اینطور بری؟میتونستی توی کنگره به ما بپیوندی و یا به جای اون خونه میموندی! 
چرا باید خودتو تسلیم ایستگاه پلیس شهرهایی کنی که حتی اسمشونم نشنیدیم ما؟ 

جین با عصبانیت غر میزد و سوال میکرد و همه علت این عصبانیت رو میدونستن همه اونا نگران بودن و دلیل اون این بود که باید از تنها وارث و رهبر باند مافیایی محافظت کنند .

و این برای جین از همه سخت تر بود این ماموریت از زمانی که تهیونگ چهار ساله با اسلحه داخل عمارت میدوید و بازی میکرد به اون واگذار شده بود .

نامجون به سراغ دوست پسر هفت سالش رفت و دستشو دور کمر جین حلقه کرد و با دست دیگش شونشو ماساژ داد .
_جینی زیادی نگرانی!اون پسر الان دیگه یه مرد بالغ و بلده به خوبی از خودش مراقبت کنه .
و درباره تسلیم شدن دروغینش، بنظرم کار درستی انجام داده اون موقع این شورش ها این کارو کرده و باعث شد که توجهات به سمتش جلب شه .
به نظرم ایده عالی بود .

نامجون سعی میکرد با استدلال هایی که بیان میکرد اقدامات احمقانه رئیسش رو طبق معمول بپوشونه .

_تا زمانیکه مین اینجا تصمیم گرفت دیوار زندان رو منفجر کنه و اونو به اینجا برگردونه و درحالیکه که تمام نیروهای پلیس پشتمون هستند

صدای خش داری بلند شد و چشم ها به سمتش چرخیدن

_خب جیمین هم از کسایی هست که باید جواب پس بده.توی لعنتی دیشب توی سالن تتو بودی قرار نبود کنار خروجی جنوبی شهر منتظر من باشی و بهم کمک کنی؟

صاحب صدا کسی نبود جز سرپرست فنی گروه جانگ هوسوک.

با اخم از جیمین پرسید و باعث شد که پسر نگران بشه و چهره‌ی بیگناهی به خودش بگیره .

_خب من، من بر خلاف رئیس بعد از انجام کارم سریع به سمت مرکز بمباران رفتم. 

جیمین گفت و سعی کرد دوباره توجه هارو به سمت مجرم اول جلب کنه .

تهیونگ نوچ نوچی کرد و مشتش رو جلوی دهانش گذاشت.

_تو اون خالکوبی رو بدون من انجام دادی؟

ناگهان مرد کوتاه رو متهم کرد و ادامه داد: قرار بود اونو باهم انجام بدیم اون هم خالکوبی کاپلی جیمین! 

جیمین فقط چشماشو چرخوندو چسبهای پیشانیشو کند و باند رو از دور سرش باز کرد .

تهیونگ نفس خشمگینی کشید و دست به سینه ایستاد .

_به هر حال همونطور که گفتم من به یون درباره تعطیلاتم تو ایستگاه پلیس سئونچانگ گفتم واین کاملا بی فایده هم نبود چون اینبار چیزی با خودم آوردم! 

تهیونگ با هیجان گفت و به طرف محافظ دیرینه‌اش برگشت و یونگی بالاخره گونی که نگه داشته بود رو رها میکنه.

_چی آوردی؟

این جیمین بود که پرسید و کمی عجیب به نظر می رسید .

تهیونگ متکبرانه جواب داد:یه دوست که خیلیم از تو بهتره .

_خب کجاست؟چی تو اون گونیه؟ 

هوسوک پرسید و به گونی که روی زمین پهن شد اشاره کرد .

تهیونگ با ذوق جواب داد :اون پسر تو همون گونیه .

_تو گونی؟صبر کن ببینم تو اونو کشتی احمق؟تهیونگ چند بار ازت خواستم تا این بازی مسخره رو کنار بزاری؟جنازه ..

_اون زندس جین 

تهیونگ خنثی و بدون تعصب گفت و حرف جین رو کرد: فقط مواد مخدر مصرف کرده و بیهوش شده همین! 
من دیگه اون پسر بچه دوازده ساله نیستم الان بزرگ شدم آیا لازمه یادآوری کنم؟ 

نامجون هیسی کشید و سعی کرد هرج و مرج ایجاد شده رو کنترل کنه و گروه رو آروم نگه داره درست زمانی که در آستانه فرار از کشور بودند .

_بچه ها 

هوسوک حرف بقیه رو قطع کرد و از روی کنجکاوی نگاهی انداخت.

_اوه این همون پسریه که از من خواستین براش گذرنامه تهیه کنم؟جئون جونگکوک!؟ 

هوسوک چند قدم به گونی نزدیک شد و با چکمه اش لگدی به گونی زد .

تهیونگ سری تکان دادو دستور داد که پسر رو از گونی خارج کنند .

وقتی یونگی این کار رو کرد ، هر چهار مرد دور پسر جمع شدند و با وحشت به زمین نگاه کردند و شبیه کارآموزای پزشکی بودند که برای اولین بار یک قورباغه مرده رو معاینه می کردند!

_ووها خیلی زیباست 

هوسوک سوت کوتاهی کشیدو اظهار نظر کرد و جین سرش رو به نشانه موفقیت تکان داد .

تهیونگ با افتخار گفت: اسمش جئون جونگکوکه 

جیمین صورتش رو درهم کردو به مسخره اسم رو تکرار کرد .

مرد بلوند با کشیدن بازوی دوست پسرش توجه نامجون رو جلب کرد 

_نامجون نگاهش کن نظرت چیه اونو هم نگهش داریم؟اون خیلی نازه .

نامجون سرشو تکان داد و با دقت پسر روی زمین رو ارزیابی میکرد .
با کمی فکر با نگاهی ناباور به سمت رئیسش برگشت و پرسید :اون یک افسره و تو اونو حین انجام وظیفه دزدیدی؟ 

_بله! 

تهیونگ کوتاه جواب داد و ناخن هاش رو چک کرد.

_چرا؟

نامجون با حالت آشفته ای پرسید در حالی که نگاهش به پسر ناز روی زمین با لباس نظامی بود .

_هوم چون اون نازه...زیباست ... و همجنسگرا ... و اوه! اون باسن تپل و خوبی هم داره .

تهیونگ با تموم شدن حرفهاش چشمکی به بقیه زد که باعث شد فک همه بیوفته اون واقعا بخاطر این دلایل پسرو دزدیده؟ 

_پس که اینطور اونو دزدیدی؟ 

نامجون با عصبانیت گفت و نگاه تندی به تهیونگ کرد .جیمین با لحن متقاعد کننده‌ای به حرف اومد.

_رفیق ما مافیا هستیم.و اینکه چه کاری انجام میدیم مهمه.

تهیونگ قبل از اینکه به جیمین عصبانی نگاه کنه خیلی سختگیرانه بهش گفت .

_پس جیمی کیمل چی میگه ، آیا اون از  تو خوشگلتر نیست؟ یا باید بگم بهترین دوست سابق؟ 

تهیونگ بخاطر  عصبانیتی که توی جیمین ایجاد شده بود پوزخند زد.

_هر کاری میخوای انجام بده اون با ما به شیکاگو نمیاد! 

جیمین زیر لب غر زد و با حسادت به پسر خیره شد .

_اوه اما اون با ما میاد! 

ته پوزخندی زد و ادامه داد: هوسوک براش پاسپورت با اسم جعلی تهیه کرده بنابراین اون باهامون همراه میشه.باید اعتراف کنم که اون با من خیلی خوب برخورد کرده. 
البته کمی توی بازی مونوپولی لنگ میزنه و یک نالان آماتوره اما، بله من فکر میکنم اگر این یکی دو مورد رو بهش آموزش بدیم اون وارد میشه .

نامجون که تا الان نشسته بود بالاخره ایستاد و لباسهای گرون قیمتش رو برس کشید 

_کی بیدار میشه؟ نیم ساعت دیگه پرواز داریم .

با لحن معمولی شغلی همیشگیش به تهیونگ اطلاع داد و همچنین به جلد جدی و سرد خودش برگشت حتی دلسوزی که دقایقی پیش نسبت به پسر داشت از بین رفته بود.

_خب من فکر میکنم زمان اون رسیده ک ...

حرف تهیونگ با صدای ناله ضعیف و شکنندهای که از سمت زمین میومد قطع شد .

_آااه من کجام خدای من؟ 

_سلام خوشگله 

جونگکوک تکانی به خودش داد و سعی کرد بشینه وقتی نشست حس کرد همه چیز دور سرش میچرخه.
نگاهی به محیط ناآشنایی که اونجا بیدار شده بود انداخت .

_من کجام ..؟ 

کوک با صدای خشداری پرسید. 

صدای خنده ی ریزی رو شنید و سرش رو بلند کرد و نگاهش به چند مرد چرم پوش  افتاد که اطرافش ایستاده و بهش خیره شده بودند .

یکی از اونها جلو رفت و روی زانوهاش خم شد.

مرد جواب داد: تو توی املاک کیم کوچک هستی.
لبخند کوچک و جذابی زد که کوک نمیتونست بهش خیره نشه .

_عا و تو کی هستی؟

کوک دوباره پرسید 

مرد دوباره خندید و نگاهی به بقیه انداخت 

دوباره لبخند درخشانی زد و با چشمای بسته گفت:"من جانگ هوسوک هستم یا هوبی هرجور دوست داری"

کیم تهیونگ 

این اسم کوک رو از حالت خلسه درآورد.
کوک با نفس نفس زدن از حالت مبهم روحی که دران قرار داشت بیرون اومد .

فکر می کرد نه ، نه، نه ، نه ، چون همه حوادث دیشب که داخل سلول اتفاق افتاده بود رو به یاد آورد.
قلبش با صدای بلندی میتپید موقعی که یادش اومد رئیس تبهکارا دستور داد که اونو با خودشون ببرن و پارچه سفیدی جلوی دهانش قرار گرفت.
حس میکرد هر لحظه از شدت شوک دیوانه میشه! 

درسته که کوک یادش نمیومد بعد از بیهوش شدنش چه اتفاقی افتاده اما مطمئن بود که اون جهنم چی بود! 

اون دزدیده شده بود 

اونهم توسط خطرناکترین باند مافیا 

"نه!" فریاد ناگهانی زد و به موهای جلوی سرش چنگ زد . هوسوک سعی کرد روی پاهاش دوباره بایسته نگاهی به جونگکوک انداخت.

_اوه چرا داد میزنی پسر؟ 

_چون این اتفاق نباید برای من بیوفته!مافیا منو دزدیده.من؟اوه خدای من نهه 

جونگکوک بغضش ترکید و دستاشو روی صورتش قرار داد .
اون واقعا داشت عذاب میکشید و خشمگین بود .

نامجون با دیدن این صحنه دستشو به پیشانیش کشید و نگاهی به دوست پسرش انداخت که نگرانی برای افسر زیبا از چهرش مشخص بود.

جیمین ابروهاشو در هم کشید و با نگاهی خیره به پسر چشم دوخت.
اون حس میکرد که این پسر قراره رقیب احتمالیش در آینده باشه .

تهیونگ ضربه‌ای به کوک زد 

_جونگکوک 

تهیونگ جلوی کوک ایستاد و بنظر رسید که کوک تازه متوجه حضور اون مرد شده با ترس مطلق عقب نشینی کرد و سعی کرد نزدیکش نباشه .

تهیونگ ایستاد و اخم کرد.

_سلام کوک 
با احتیاط به جلو خم شد و سلام کرد.

_نترس پسر.به دوستام سلام کن .

صداش ملایم بود و سعی میکرد و سعی میکرد مراقب رفتارش باشه که البته کوک اونو خوب میشناخت!

کوک طوری به مرد روبروش خیره شده بود که انگار به مرگ خودش نگاه میکنه که احتمالا خود همون بود .





___________________________

کیم چطور دلت اومد این بچه‌رو با گونی بیاری😔😂
لنت بهش اگه ۱۰ دقیقه دیرتر اون دیوار کوفتی رو خراب کرده بودن الان ما یه اسمات داشتیم😔😔💦
ووت و کامنت یادتون نره
🕯ترجیحا این پارو رو به +۱۵ ووت و +۱۵ کامنت برسونین🕯



Fast DrawWhere stories live. Discover now